من و تو(پارت 9)
من و تو(پارت 9)
(چند ساعت بعد)
بعد چند ساعت برگشتیم خونه.... به همه سلام کردم و رفتم تو اتاقم... لباسامو در اوردم و خودمو پرت کردم رو تخت....
_نونا....
+یا جنده ی ولی....(ترسید) (سریع نشست رو تخت)
_ترسیدی؟
+نه عزیزم وقتی داری به دیوار نگاه میکنی یدفعه یکی اسمت رو صدا میکنه نمیترسی... 😑
_خوب.... حالا.....
+خوب... جانم؟
_کارت داشتم....
+بله....
تهیونگ امد کنارم نشست...
_دیگه نمیری دبیرستان... برات معلم خصوصی میگیرم...
+خوببببب..... چرا؟
_نمیتونم بگم.... ولی با پدر صحبت میکنم...
+باشه....
تهیونگ اروم بهم نزدیک شد و منو بوسید... تعجبی نداشت... زنش بودم خو....
اروم منو به طرف پایین هول داد... رو تخت افتادم.. روم خیمه زد....
_میتونیم انجامش بدیم؟
+ن نه...
_چرا؟
+چون.... خوببببب.... زود میشم(با خجالت)
_باشه....
و بعد ازم جدا شد و رفت... تعجب کردم.... انقد زود؟
(چند ساعت بعد)
+مادر دستتون درد نکنه... پدر بخاطر لباسا هم ممنون... (داشتن شام میخوردن)
پ ته:🙂
م ته:خواهش میکنم عزیزم... فقط یه دقیقه نخواب.. باهات یه کار کوچیکی دارم...
+چشم...
به سمت اتاقم رفتم... روی تخت دراز کشیدم و گوشیم رو از توی جیب شلوارم در اوردم... رفتم تو گالریم و عکسایی که با یونا داشتم رو نگاه کردم... بعد از چند تا عکس... روی یکی از عکسا بغضم گرفت.....
بچه ها متاسفم... واقعا سرم شلوغه... نمیتونم بزارم..
(چند ساعت بعد)
بعد چند ساعت برگشتیم خونه.... به همه سلام کردم و رفتم تو اتاقم... لباسامو در اوردم و خودمو پرت کردم رو تخت....
_نونا....
+یا جنده ی ولی....(ترسید) (سریع نشست رو تخت)
_ترسیدی؟
+نه عزیزم وقتی داری به دیوار نگاه میکنی یدفعه یکی اسمت رو صدا میکنه نمیترسی... 😑
_خوب.... حالا.....
+خوب... جانم؟
_کارت داشتم....
+بله....
تهیونگ امد کنارم نشست...
_دیگه نمیری دبیرستان... برات معلم خصوصی میگیرم...
+خوببببب..... چرا؟
_نمیتونم بگم.... ولی با پدر صحبت میکنم...
+باشه....
تهیونگ اروم بهم نزدیک شد و منو بوسید... تعجبی نداشت... زنش بودم خو....
اروم منو به طرف پایین هول داد... رو تخت افتادم.. روم خیمه زد....
_میتونیم انجامش بدیم؟
+ن نه...
_چرا؟
+چون.... خوببببب.... زود میشم(با خجالت)
_باشه....
و بعد ازم جدا شد و رفت... تعجب کردم.... انقد زود؟
(چند ساعت بعد)
+مادر دستتون درد نکنه... پدر بخاطر لباسا هم ممنون... (داشتن شام میخوردن)
پ ته:🙂
م ته:خواهش میکنم عزیزم... فقط یه دقیقه نخواب.. باهات یه کار کوچیکی دارم...
+چشم...
به سمت اتاقم رفتم... روی تخت دراز کشیدم و گوشیم رو از توی جیب شلوارم در اوردم... رفتم تو گالریم و عکسایی که با یونا داشتم رو نگاه کردم... بعد از چند تا عکس... روی یکی از عکسا بغضم گرفت.....
بچه ها متاسفم... واقعا سرم شلوغه... نمیتونم بزارم..
۶.۷k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.