part4
part4
ا.ت ویو: همراه با نانسی و یونا و جیا به سمت دادگاه طلاق راه افتادیم. تو راه همش گریه میکردم و نانسی کنارم نشسته بود و باهام حرف و دلداریم می داد. اما حرفاش رو من اثری نداشت و تنها چیزی که بیشتر میشد گریه های من بود بالاخره به دادگاه رسیدیم کوک رو دیدم بدون هیچ حرفی من رو به داخل اتاق طلاق هدایت کرد. یه زنی از ما پرسید قبلا مشاوره ی طلاق رفتید.
کوک بدون اینکه اجازه بده حرف بزنم گفت
کوک:خیلی وقته می خوایم جدا بشیم. بعد رو کرد به من و گفت. مگه نه؟(عصبی و سرد)
ا.ت: آ..آره(با بغض)
زنه بهمون گفت میتونیم بریم داخل
قاضی:آیا شما می خواین از هم طلاق بگیرین
کوک بدون مکث گفت بله
من هم چاره ای نداشتم جز اینکه بگم بله
سند طلاق رو مهر زد و داد بهمون. از اتاق بیرون رفتیم.
کوک قبل از اینکه از در اصلی بیرون بره گفت امیدوارم دیگه نبینمت هر.زه
نانسی که رگ غیرت و عصبانیتش زده بود بیرون گفت: خودتی مرتیکه پشکل(آرمی های عزیز این یه فیکه)خودت لا.شی هستی که به ا.ت خیانت کردی. تو لیاقت ا.ت رو نداری. اون لایق بهترین هاست ولی نمی دونم چرا تو رو انتخاب کرده
ا.ت داشت نانسی رو آروم میکرد
کوک بدون توجه به حرف های نانسی رفت بیرون
نانسی: پسره ی هوف ولش کن ا.ت میای خونمون؟
ا.ت:نه بچه ها میخوام یکم تنها باشم.
نانسی و یونا و جیا با هم: هر وقت کارمون داشتی زنگ بزن. هر وقت کاری هم خواستی بیا خونمون
ا.ت:ازتون ممنونم
(ا.ت دوستاشو بغلشون کرد)
ا.ت: خداحافظ
جیا:بای
یونا: بای
نانسی: خداحافظ
ا.ت ویو:سوار ماشینم شدم و به سمت خونه ویلایی که داشتم که نزدیک ساحل بود راه افتادم. جای این خونه را فقط خودم می دونستم هیچ کس حتی کوک و نانسی و یونا و جیا هم ازش خبر نداشتن....
ادامه دارد
لایک و حمایت یادتون نره خوشگلا❤
ا.ت ویو: همراه با نانسی و یونا و جیا به سمت دادگاه طلاق راه افتادیم. تو راه همش گریه میکردم و نانسی کنارم نشسته بود و باهام حرف و دلداریم می داد. اما حرفاش رو من اثری نداشت و تنها چیزی که بیشتر میشد گریه های من بود بالاخره به دادگاه رسیدیم کوک رو دیدم بدون هیچ حرفی من رو به داخل اتاق طلاق هدایت کرد. یه زنی از ما پرسید قبلا مشاوره ی طلاق رفتید.
کوک بدون اینکه اجازه بده حرف بزنم گفت
کوک:خیلی وقته می خوایم جدا بشیم. بعد رو کرد به من و گفت. مگه نه؟(عصبی و سرد)
ا.ت: آ..آره(با بغض)
زنه بهمون گفت میتونیم بریم داخل
قاضی:آیا شما می خواین از هم طلاق بگیرین
کوک بدون مکث گفت بله
من هم چاره ای نداشتم جز اینکه بگم بله
سند طلاق رو مهر زد و داد بهمون. از اتاق بیرون رفتیم.
کوک قبل از اینکه از در اصلی بیرون بره گفت امیدوارم دیگه نبینمت هر.زه
نانسی که رگ غیرت و عصبانیتش زده بود بیرون گفت: خودتی مرتیکه پشکل(آرمی های عزیز این یه فیکه)خودت لا.شی هستی که به ا.ت خیانت کردی. تو لیاقت ا.ت رو نداری. اون لایق بهترین هاست ولی نمی دونم چرا تو رو انتخاب کرده
ا.ت داشت نانسی رو آروم میکرد
کوک بدون توجه به حرف های نانسی رفت بیرون
نانسی: پسره ی هوف ولش کن ا.ت میای خونمون؟
ا.ت:نه بچه ها میخوام یکم تنها باشم.
نانسی و یونا و جیا با هم: هر وقت کارمون داشتی زنگ بزن. هر وقت کاری هم خواستی بیا خونمون
ا.ت:ازتون ممنونم
(ا.ت دوستاشو بغلشون کرد)
ا.ت: خداحافظ
جیا:بای
یونا: بای
نانسی: خداحافظ
ا.ت ویو:سوار ماشینم شدم و به سمت خونه ویلایی که داشتم که نزدیک ساحل بود راه افتادم. جای این خونه را فقط خودم می دونستم هیچ کس حتی کوک و نانسی و یونا و جیا هم ازش خبر نداشتن....
ادامه دارد
لایک و حمایت یادتون نره خوشگلا❤
۱۰.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.