𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝³³
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
ندیمه هان : راستش ...چجوری بگم ... امپراطور بیماریشون اود کرده ...
هایون با بهت گفت :تو الان چی گفتی ؟ گفتی امپراطور بیماریشون اود کرده ؟
_________________________________________________________
همیشه سیگار کشیدنت عذابم میداد راستشو بخوای بیشتر از روی حسادتم بود، نکه بخوام مثل شاعرها و نویسنده ها بگم چون لبات بهش، میخورد حسودیم میشد نه...! حسادت میکردم
چون میدونستم آدما وقتی سیگاری میشن که خیلی غصه داشته باشن و غصه داشتن میتونه از نداشتن یه آدم به وجود بیاد، من که کنارت بودم!
پس مطمئنا اونی که غُصشو میخوردی من نبودم !
لیا بالای سر جونگکوک بود ...
شاید واقعا عاشق و دلباخته اش شده بود ...
پارچه را از روی پیشانی عشقش برداشت ...
بوسه ای بر پیشانی اش زد ...
جونگکوک در خواب و بیداری بود ...
دستان لیا را فشرد و اسم هایون رو بر زبانش جاری کرد!
لیا با بغض برای آرام کردن جونگکوک گفت : بله سرورم ...
جونگکوک به سختی گفت : من ازت معذرت می خوام ...من بهت قول میدم تنهات نذارم تا جانگ لیا اذیتت نکنه !
..........................................................................................
هایون با عجله وارد اتاق شد و لیا رو کنار جونگکوک دید ...
لیا به هایون تعظیم کوتاهی میکنی و میگه :ملکه بهتره اینجوری وارد نشین چون ممکنه واستون دردسر بشه ...
هایون :من هرجور دلم بخواد به دیدن همسرم میام و امثال تو و پدرت نمیتونن مانع من بشن!
لیا دستش رو بلند کرد تا یک سیلی به صورت معصوم هایون بزند اما احساس کرد کسی دستش رو در هوا گرفته ...
سرش را برگردوند و با چهره درهم و عصبی بانو جانگ می مواجه شد!
𝙿𝚊𝚛𝚝³³
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
ندیمه هان : راستش ...چجوری بگم ... امپراطور بیماریشون اود کرده ...
هایون با بهت گفت :تو الان چی گفتی ؟ گفتی امپراطور بیماریشون اود کرده ؟
_________________________________________________________
همیشه سیگار کشیدنت عذابم میداد راستشو بخوای بیشتر از روی حسادتم بود، نکه بخوام مثل شاعرها و نویسنده ها بگم چون لبات بهش، میخورد حسودیم میشد نه...! حسادت میکردم
چون میدونستم آدما وقتی سیگاری میشن که خیلی غصه داشته باشن و غصه داشتن میتونه از نداشتن یه آدم به وجود بیاد، من که کنارت بودم!
پس مطمئنا اونی که غُصشو میخوردی من نبودم !
لیا بالای سر جونگکوک بود ...
شاید واقعا عاشق و دلباخته اش شده بود ...
پارچه را از روی پیشانی عشقش برداشت ...
بوسه ای بر پیشانی اش زد ...
جونگکوک در خواب و بیداری بود ...
دستان لیا را فشرد و اسم هایون رو بر زبانش جاری کرد!
لیا با بغض برای آرام کردن جونگکوک گفت : بله سرورم ...
جونگکوک به سختی گفت : من ازت معذرت می خوام ...من بهت قول میدم تنهات نذارم تا جانگ لیا اذیتت نکنه !
..........................................................................................
هایون با عجله وارد اتاق شد و لیا رو کنار جونگکوک دید ...
لیا به هایون تعظیم کوتاهی میکنی و میگه :ملکه بهتره اینجوری وارد نشین چون ممکنه واستون دردسر بشه ...
هایون :من هرجور دلم بخواد به دیدن همسرم میام و امثال تو و پدرت نمیتونن مانع من بشن!
لیا دستش رو بلند کرد تا یک سیلی به صورت معصوم هایون بزند اما احساس کرد کسی دستش رو در هوا گرفته ...
سرش را برگردوند و با چهره درهم و عصبی بانو جانگ می مواجه شد!
۲.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.