قسمت دوم پارت ده(عشقــ گمشدهــ)
قسمت دوم پارت ده(عشقــ گمشدهــ)
همه : باشد. آنقدر با هم بازی کردن که جانگ کوک و جیمین موندن. اونا هم که بازی کردن جانگ کوک برد. جانگ کوک : شب همگی بخیر. دست من رو گرفت و با سرعت بردم داخل اتاق ات : خب چطوری بخوابیم. من روی زمین... جانگ کوک : هر دوتامون رو تخت بخوابیم. ات : «با داد» بله؟ جانگ کوک :هیششش. با هزار بدبختی هر دو رفتیم روی تخت دو نفره. ات : چرا تختت دو نفرس. جانگ کوک : چون تو خواب زیادی قِل میخورم. دو سه بار از تخت افتادم و دست و پام رو نابود کردم. ات :😂😂. جانگ کوک پشتش به من بود. ات : میشه به من نگاه کنی؟ جانگ کوک روش رو کرد به من. جانگ کوک : بله؟ به تمام اجزای صورتش نگاه کردم چشماش خیلی خوشگل بود. دستم رو بطرف صورتش بردم اما منصرف شدم. ات :کنجکاو نیستی؟ اینکه من چیا میدونم؟ جانگ کوک : میدونم ه.... هیچ... ات : مادر بزرگت همچی رو بهم گفت. با تعجب بهم نگاه کرد ات : میدونم نانی دختر عموته و تو اون رو دوست نداری؟ جانگ کوک : خوبه که همچی رو میدونی و روش رو کرد اونطرف. منم به سقف نگاه میکردم و شروع کردم به اهنگ خوندن شروع کردم به خوندن اهنگ I still with you و I need you girl. بعد از تموم کردن هردوش تخت حرکت کرد. جانگ کوک : یه سوال بپرسم؟ بهش نگاه کردم : بپرس جانگ کوک : چرا هنوز ازدواج نکردی کسی رو دوست داری؟ با تعجب بهش نگاه کردم الان چطور بهش بگم که ازدواج نکردم چون تورو دوست دارم. ات :چون..... چون جانگ کوک : من رو دوست داری؟ چشمام شبیه گردو شده بود از کجا فهمیده. ات : اگه بگم آره باور میکنی. صورتش رو آورد جلو و تو چشمام نگاه کرد. یه بوسه خیلی کوتاه خیلی خیلی کوتاه زد رو ل. ب. ام و من رو گرفت بغلش. جانگ کوک : شب بخیر بیبی. ات توی دلش «یا بنگتن مقدس به من گفت بیبی آخ قلبم هیچ آرمی این شانس رو نداره آخ هارتم.» خلاصه خوابیدیم. از زبون نویسنده صبح که شد جانگ کوک و ات هنوز بیدار نشده بودن. جیمین رفت تا بیدارشون کنه و با صحنه ای که دید جلوی دهنش رو گرفت و جین و تهیونگ رو برد داخل اتاق جانگ کوک جین : شبیه دوتا شتر مرغ عاشقن. تهیونگ :شتر مرغ عاشق چیه دوتا بانی عاشق. جیمین : چقدر رمانتیک همدیگه رو بغل کردن. خلاصه بعد از یک ساعت ات و جانگ بیدار شدن و صبحونه خوردن. ات :من باید برم دیگه ممنون بابت همچی. جانگ کوک : زود به زود بیا دیدنمون. ات : باشد. داشتم میرفتم طرف در که زنگ زدن. توی سوراخ در نگاه کردم خاک عالم نانیه. ات : من رو یجا قایم کنید نانی اومده همه حول کرده بودن. کفشام رو برداشتم رفتم داخل اتاق جانگ کوک. جانگ کوک در رو باز کرد نانی :سلام عشقم. جانگ کوک : س..سلام عشقم. بیا داخل. نانی اومد داخل و به همه سلام کرد نانی : عزیزم من باید باهات خصوصی حرف بزنم
همه : باشد. آنقدر با هم بازی کردن که جانگ کوک و جیمین موندن. اونا هم که بازی کردن جانگ کوک برد. جانگ کوک : شب همگی بخیر. دست من رو گرفت و با سرعت بردم داخل اتاق ات : خب چطوری بخوابیم. من روی زمین... جانگ کوک : هر دوتامون رو تخت بخوابیم. ات : «با داد» بله؟ جانگ کوک :هیششش. با هزار بدبختی هر دو رفتیم روی تخت دو نفره. ات : چرا تختت دو نفرس. جانگ کوک : چون تو خواب زیادی قِل میخورم. دو سه بار از تخت افتادم و دست و پام رو نابود کردم. ات :😂😂. جانگ کوک پشتش به من بود. ات : میشه به من نگاه کنی؟ جانگ کوک روش رو کرد به من. جانگ کوک : بله؟ به تمام اجزای صورتش نگاه کردم چشماش خیلی خوشگل بود. دستم رو بطرف صورتش بردم اما منصرف شدم. ات :کنجکاو نیستی؟ اینکه من چیا میدونم؟ جانگ کوک : میدونم ه.... هیچ... ات : مادر بزرگت همچی رو بهم گفت. با تعجب بهم نگاه کرد ات : میدونم نانی دختر عموته و تو اون رو دوست نداری؟ جانگ کوک : خوبه که همچی رو میدونی و روش رو کرد اونطرف. منم به سقف نگاه میکردم و شروع کردم به اهنگ خوندن شروع کردم به خوندن اهنگ I still with you و I need you girl. بعد از تموم کردن هردوش تخت حرکت کرد. جانگ کوک : یه سوال بپرسم؟ بهش نگاه کردم : بپرس جانگ کوک : چرا هنوز ازدواج نکردی کسی رو دوست داری؟ با تعجب بهش نگاه کردم الان چطور بهش بگم که ازدواج نکردم چون تورو دوست دارم. ات :چون..... چون جانگ کوک : من رو دوست داری؟ چشمام شبیه گردو شده بود از کجا فهمیده. ات : اگه بگم آره باور میکنی. صورتش رو آورد جلو و تو چشمام نگاه کرد. یه بوسه خیلی کوتاه خیلی خیلی کوتاه زد رو ل. ب. ام و من رو گرفت بغلش. جانگ کوک : شب بخیر بیبی. ات توی دلش «یا بنگتن مقدس به من گفت بیبی آخ قلبم هیچ آرمی این شانس رو نداره آخ هارتم.» خلاصه خوابیدیم. از زبون نویسنده صبح که شد جانگ کوک و ات هنوز بیدار نشده بودن. جیمین رفت تا بیدارشون کنه و با صحنه ای که دید جلوی دهنش رو گرفت و جین و تهیونگ رو برد داخل اتاق جانگ کوک جین : شبیه دوتا شتر مرغ عاشقن. تهیونگ :شتر مرغ عاشق چیه دوتا بانی عاشق. جیمین : چقدر رمانتیک همدیگه رو بغل کردن. خلاصه بعد از یک ساعت ات و جانگ بیدار شدن و صبحونه خوردن. ات :من باید برم دیگه ممنون بابت همچی. جانگ کوک : زود به زود بیا دیدنمون. ات : باشد. داشتم میرفتم طرف در که زنگ زدن. توی سوراخ در نگاه کردم خاک عالم نانیه. ات : من رو یجا قایم کنید نانی اومده همه حول کرده بودن. کفشام رو برداشتم رفتم داخل اتاق جانگ کوک. جانگ کوک در رو باز کرد نانی :سلام عشقم. جانگ کوک : س..سلام عشقم. بیا داخل. نانی اومد داخل و به همه سلام کرد نانی : عزیزم من باید باهات خصوصی حرف بزنم
۱۸.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.