پارت ده (عشقــ گمشدهــ)
پارت ده (عشقــ گمشدهــ)
رفتم پشت در و شروع کردم به در زدن ات : جانگ کوک این در رو باز کن. زود باش. داری دیونه بازی درمیاری. جانگ کوک : «با گریه و داد» آره من دیونم من یه آدم بدبختم. بخاطر من باید کل خانوادم قربانی بشن. ات : «با بغض» چقدر دیگه باید تحمل کنم. فکر کنم بجای خانوادت داری خودت رو قربانی میکنی. م... من همچی رو میدونم. ه.. همچی. جانگ کوک : نه نمیدونی هیچی نمیدونی. فکر کردی میتونی من رو درک کنی با دادای جانگ کوک گفتم الان یه بلایی سرش میاره. با صدای آروم شروع کردم حرف زدن. ات : باید جانگ کوک رو بیاریم بیرون من باید نقش بازی کنم و از هوش برم شما هم داد و بیداد کنید باشد؟؟ همه: باشد. یکدفعه یه جیغ زدم خود اعضا هم ترسیدن خودم رو انداختم توی بغل ته. ات : دادو بیداد کنید دیگه. جیمین : ات خوبی وایی جانگ کوک بیا ات حالش خوب نیست. جیهوپ : ات چشمات رو باز کن خواهش میکنم. چ... چرا رنگش پریده؟نامجون : «با صدای خیلی کم» تهیونگ یکم گریه کن. تهیونگ : ب.. باشد «با بغض» ات ات پاشو. خواهش میکنم بهم نگاه کن. یکدفعه جانگ کوک درو با شدت خیلی زیادی باز کرد و اومد بالای سرم جانگ کوک : ات چشمات رو باز کن م.. من اشتباه کردم. چشمات رو باز کن. شوگا هیونگ میشه یکم آب قند بیاری. خواهش می کنم. ات : دروغ میگه آبمیوه بیار یا نه شیر موز بیار. جانگ کوک با تعجب نگام میکرد. دستش رو گذاشت رو قلبش رو خوابید رو زمین. توی اون زمان خندم گرفته بود. ات : «با خنده» ب.. براش شیر موز بیارید فشارش افتاده 😂😂 اعضا هم شروع کردن به خنديدن و جین برای جانگ کوک شیر موز آورد. جانگ کوک رو بلند کردم و شیر موز رو دادم بخوره. با یه حالت گریه و کیوتی و تعجب نگام میکرد. لبخند زدم. بلند شدم و رفتم بغلش کردم. ات : عیب نداره همچی حل میشه خودم درستش میکنم باشد. ریکشنی از جانگ کوک ندیدم میخواستم از بغلش بیام بیرون که سفت بغلم کرد و سرش رو توی گردنم برد. جانگ کوک : میشه امشب پیشم بمونی؟ از بغلش اومدم بیرون شبیه لبو شده بودم. ات :م.. من بیام اینجا بخوابم. هه.. هه. نه نه اصلا من پیش تو....اصلا. وایی چقدر گرمه. جانگ کوک : خیلی منحرفی مثل خودم. ات :یااااا همه شروع کردیم به خنديدن حتی جانگ کوک خوشحال بودم که خندوندمش. ات : اما لباس ندارم گفته باشم. تهیونگ : لباس جیمین رو بپوش. جیمین : یااا چی میگی. ات : نخیرم جیمین معلومه هیکل درست کرده نه نمیخواد. جیمین : وایی ات نمیدونی چقدر تو باهوشی. جانگ کوک : من لباس بهت میدم. ات : باشد.با جانگ کوک رفتم تو اتاق یه دست لباس بهم داد. ات : نمیخوای بری بیرون. جانگ کوک : چی؟؟ا هان باشد جانگ کوک رفت بیرون و لباسم رو عوض کردم و رفتم تو حال. ات : خب حالا من باید کجا بخوابم. همه : اتاق من . ات :چ.. چی ؟تهیونگ : بیاید سنگ کاغذ قیچی کنیم.
رفتم پشت در و شروع کردم به در زدن ات : جانگ کوک این در رو باز کن. زود باش. داری دیونه بازی درمیاری. جانگ کوک : «با گریه و داد» آره من دیونم من یه آدم بدبختم. بخاطر من باید کل خانوادم قربانی بشن. ات : «با بغض» چقدر دیگه باید تحمل کنم. فکر کنم بجای خانوادت داری خودت رو قربانی میکنی. م... من همچی رو میدونم. ه.. همچی. جانگ کوک : نه نمیدونی هیچی نمیدونی. فکر کردی میتونی من رو درک کنی با دادای جانگ کوک گفتم الان یه بلایی سرش میاره. با صدای آروم شروع کردم حرف زدن. ات : باید جانگ کوک رو بیاریم بیرون من باید نقش بازی کنم و از هوش برم شما هم داد و بیداد کنید باشد؟؟ همه: باشد. یکدفعه یه جیغ زدم خود اعضا هم ترسیدن خودم رو انداختم توی بغل ته. ات : دادو بیداد کنید دیگه. جیمین : ات خوبی وایی جانگ کوک بیا ات حالش خوب نیست. جیهوپ : ات چشمات رو باز کن خواهش میکنم. چ... چرا رنگش پریده؟نامجون : «با صدای خیلی کم» تهیونگ یکم گریه کن. تهیونگ : ب.. باشد «با بغض» ات ات پاشو. خواهش میکنم بهم نگاه کن. یکدفعه جانگ کوک درو با شدت خیلی زیادی باز کرد و اومد بالای سرم جانگ کوک : ات چشمات رو باز کن م.. من اشتباه کردم. چشمات رو باز کن. شوگا هیونگ میشه یکم آب قند بیاری. خواهش می کنم. ات : دروغ میگه آبمیوه بیار یا نه شیر موز بیار. جانگ کوک با تعجب نگام میکرد. دستش رو گذاشت رو قلبش رو خوابید رو زمین. توی اون زمان خندم گرفته بود. ات : «با خنده» ب.. براش شیر موز بیارید فشارش افتاده 😂😂 اعضا هم شروع کردن به خنديدن و جین برای جانگ کوک شیر موز آورد. جانگ کوک رو بلند کردم و شیر موز رو دادم بخوره. با یه حالت گریه و کیوتی و تعجب نگام میکرد. لبخند زدم. بلند شدم و رفتم بغلش کردم. ات : عیب نداره همچی حل میشه خودم درستش میکنم باشد. ریکشنی از جانگ کوک ندیدم میخواستم از بغلش بیام بیرون که سفت بغلم کرد و سرش رو توی گردنم برد. جانگ کوک : میشه امشب پیشم بمونی؟ از بغلش اومدم بیرون شبیه لبو شده بودم. ات :م.. من بیام اینجا بخوابم. هه.. هه. نه نه اصلا من پیش تو....اصلا. وایی چقدر گرمه. جانگ کوک : خیلی منحرفی مثل خودم. ات :یااااا همه شروع کردیم به خنديدن حتی جانگ کوک خوشحال بودم که خندوندمش. ات : اما لباس ندارم گفته باشم. تهیونگ : لباس جیمین رو بپوش. جیمین : یااا چی میگی. ات : نخیرم جیمین معلومه هیکل درست کرده نه نمیخواد. جیمین : وایی ات نمیدونی چقدر تو باهوشی. جانگ کوک : من لباس بهت میدم. ات : باشد.با جانگ کوک رفتم تو اتاق یه دست لباس بهم داد. ات : نمیخوای بری بیرون. جانگ کوک : چی؟؟ا هان باشد جانگ کوک رفت بیرون و لباسم رو عوض کردم و رفتم تو حال. ات : خب حالا من باید کجا بخوابم. همه : اتاق من . ات :چ.. چی ؟تهیونگ : بیاید سنگ کاغذ قیچی کنیم.
۲۶.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.