توی این جنگ قلب پیروز بود یا مغزاینو باید از ات بپرسیم

توی این جنگ قلب پیروز بود یا مغز؟اینو باید از ا.ت بپرسیم،ا.تی که هنوز وسط جنگه،جنگی که با هر لمس،نگاه و حرکت کوچک به برد قلب نزدیک تر میشه،ا.ت با هر لمس تهیونگ،وقتی بهش یک روزنامه دادو انگشتش را لمس کرد،وقتی توی راه برای یک لحطه کمرش را گرفت،وقتی توی کتاب خونه باهم روی یک کتاب دست گذاشتن،به مرز جنون میرسید،جنونی که بیگانه و مبحم بود،توی این سه هفته بار ها به کتاب خونه رفته بود و یک بار تهیونگ را دیده بود،وقتی میخواست کتاب هملت را برداره و همزمان به تهیونگ روش دست گذاشت،"اوه،ا.ت،تو هم به کتاب خونه میای؟"همینطور کتاب را از قفسه بیرون میکشید و نمیدونست با همین حرکت ساده قلب ا.ت داره هزار برابر میکوبه،ا.ت خیره به چشمای دریایی و زیبای تهیونگ گفت"بله،زود به زود به کتاب خونه میام،دنبالم میکردی؟"تهیونگ نیش خندی زد و کتاب را ورق زد"نه،دنبالت نمیکردم،من یک شنبه ها به کتاب خونه میام"امروز یکشنبه بود و بعله،هر دو توی کتاب خونه بودن،اما کسی بود که واقعا دنبالش میکرد،شخصی مشکی پوش که شب و روز دنبالش بود،زمانی فهمید اون شخص دنبالشه که نزدیک بود تصادف کنه،درست وقتی نزدیک بود موتوری بهش بزنه دستش به عقب کشیده شد و آغوشی گرم نگهش داشت،از ترس نفس نفس میزد،صدای اشنای اون شخص از زیر ماسک سیاه زمزمه کرد"حالت خوبه؟"ا.ت"ب..بله،تو کی هستی؟"چشماش...چشمای اشنا و زیبایی داشت...اون کی بود؟،صدا اشنا با سرعت از اغوش ا.ت جدا شد و گفت"من باید برم"خواست بگه که ا.ت دستش را گرفت و گفت"صبر کن،تو کی هستی؟"شخص ناشناس گفت"محافظ،فقط همین.."ا.ت کلی سوال داشت،محافظ چی؟کی؟کی بهش گفته بود از ا.ت محافظت کنه یا هر چیزی توی این مایه ها اما اون پسر با سرعت دوید و رفت،تنها چیزی که تونست تشخیص بده پسر بودنش بود
دیدگاه ها (۱)

بخشی از دِزیره،تبلیغ دِزیره

سناریو بنویسم؟

حالش خیلی بد بود،مریض شده بود و تمام مدت روی تخت افتاده بود،...

بعد از خدا حافظی از کتاب خونه بیرون اومدن،سئول"من باید برم د...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

تهیونگ تک پارتی غمگینا/ت : سلام من ا/تم و ۲۰ سالمه ، من و ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط