پارت تو اینجا برای ناز کشیدن نیومدی

پارت ۴: "تو اینجا برای ناز کشیدن نیومدی"
🔻[صحنه: صبح – اتاق آموزش – روز اول کلاس‌ها]
نور سردی از پشت پنجره نیمه‌پوشیده داخل می‌تابید.
ات، با لباسی ساده و بدن لرزان، وسط یک اتاق خالی ایستاده بود.
در آینه‌ای بزرگ، خودش را می‌دید...
نحیف، رنگ‌پریده، و چشم‌هایی پر از اضطراب.
در ناگهان باز شد.
سوها با لباس رسمی و چهره‌ای یخ‌زده وارد شد.
پاشنه‌هایش با صدایی محکم روی زمین کوبیده می‌شد.
◇ سوها:
صاف وایسا.
نه اون شکلی... صاف‌تر.
ات سعی کرد شانه‌هایش را عقب بدهد، اما تنش می‌لرزید.
◇ سوها (خشک‌تر):
اولین چیز... نگاهت.
دختر بی‌ارزش نباید مستقیم به چشم‌های مردها نگاه کنه، مگر اینکه ازش خواسته بشه.
پایین نگاه کن.
ات با هول سرش را پایین انداخت.
♡ ات:
بـ...بـبـخشـ...یـد...
سوها نزدیک‌تر شد. عصبی.

◇ سوها:
لکنتتو قایم کن.
اگه قراره همسر رئیس بشی، باید درست حرف بزنی.
تو الان یه تیکه گل خامی.
یا تبدیل به مجسمه زیبایی می‌شی که اون بخواد...
یا زیر دست من له می‌شی.

سوها ناگهان چوب نازکی را برداشت و به زمین کوبید.

◇ سوها:
راه برو!
مثل یه دختر خجول بی‌عرضه نه... مثل یه سایه. آروم، کنترل‌شده، ساکت.

ات قدمی برداشت. شل، ناپایدار.
سوها فریاد زد.

◇ سوها:
گفتم نه اون‌طوری!

چوب توی هوا چرخید، اما قبل از اینکه برخوردی کنه...

در آهسته باز شد.
زنی با لبخند گرم، سینی به دست، وارد شد.

^ تاتاسامی:
ببخشید خانم سوها... اجازه هست؟
فقط کمی غذا آوردم برای خانوم کوچولو...

سوها لبش را جمع کرد اما حرفی نزد.
تاتاسامی جلو آمد. موهای نقره‌ایش نرم بسته شده بود، صورتش پر از آرامش بود.

کنار ات زانو زد و سینی را جلویش گذاشت.

^ تاتاسامی (آروم و مهربون):
تو امروز خیلی تلاش کردی عزیزم...
من اسمم تاتاسامی‌ـه.
از وقتی رئیس آوردت، شده‌ای مسئول من.
هر وقت خسته شدی... هر وقت ترسیدی... می‌تونی بیای پیش من، باشه؟

چشمان ات پر از اشک شد. اما این‌بار، از گرما... نه از ترس.

♡ ات (آهسته):
مـ...مـن... مـ...مـمنونـ...م...

تاتاسامی دستش را روی موهای ات کشید.

^ تاتاسامی:
خیلی زود یاد می‌گیری عزیزم...
اما یادت باشه...
همهٔ ما اینجاییم که فقط یه نفرو راضی کنیم...

چشمانش بالا رفت. خیره به آینه‌ای در دیوار...
جایی که تهیونگ همیشه تماشا می‌کرد.

^ تاتاسامی (زمزمه):
رئیس... مهم‌ترین چیز دنیاست.

سوها سرفه‌ای کرد و دوباره جلو آمد.

◇ سوها (سرد):
وقت ناز کشیدن نیست.
این دختر باید ساخته بشه.
نه نوازش بشه.

تاتاسامی لبخند زد. ایستاد و عقب رفت، اما آخرین جمله‌اش را آهسته گفت:

^ تاتاسامی:
فقط اگه دلشو ببری، بهتر می‌سازه خانم سوها...

در بسته شد.
و ات موند، با قلبی لرزان...
بین چوب‌های خشک سوها و مهربونی گرمی که شاید واقعی نبود... شاید فقط یه دام بود...❤❤❤
دیدگاه ها (۱۵)

پارت ۵: آزمون ارباب[صحنه: اتاق آموزش – نیمه‌روزی سرد – سکوتی...

پروفایل تغییر کرد (◍•ᴗ•◍) ❤

@taehkook.777این پیج رو فالو کنید قراره توی این پیج فعالیت ه...

◇ خانم سوها (Soha) – زن سرد، بی‌احساس، با گذشته‌ای تاریک که ...

( گناهکار ) ۸۰ part جیمین بازو های همسرش رو فشرد و گفت : به ...

( گناهکار ) ۱۲۶ part نیمه شب با حس تشنگی پلک هاشو از هم بردا...

( گناهکار ) 95 part مستقیم نور آفتاب در چشمانش برق زد چند دف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط