گناهکار part
( گناهکار ) 95 part
مستقیم نور آفتاب در چشمانش برق زد چند دفعه ای پلک زد
و چشم هایش را باز کرد پرده ها کنار زده شده بودند
و نور آفتاب چشمانش را اذیت میکرد
اما دست های جیمین دورش حلقه بودن
از این حس نزدیکی بیش از حد احساس خفه گی میکرد
به آرومی دست جیمین رو کنار زد و روی تخت نشست
چشم هاشو مالید و از تخت پایین شد پرده ها سفید تخت رو کنار زد و به سمته پنجره رفت
بعد از پایین کشیدن پرده ها
از اتاق بیرون رفت برای درست کردن یه صبحانه خوشمزه برای عشق اش و پسرش اما با صدای درب سالن راهش را از آشپزخانه گرفت و به سمته درب رفت
به آرومی بازش کرد با دیدن منشی پارک چین سان متعجب مکث کرد دیگه راه فراری نداشت باید میرفت جلویش می ایستاد با شجاعت کامل
..: خانم سئو ات
ات : بله خودم هستم
..: رئیس پارک خواستن تا به دیدنش برید
ات : باشه ساعتی بعد به دیدن شون میرم
اما منشی با تایید کامل گفت : نه نمیشه من خودم شما رو میرسونم پس لطفاً باهام بیایید
با ملایمتی گفت: ببخشید انگار پولیس هستید و منم یه قاتل
..: این دستوره رئیس پارکه
با انگشت هایش پیشونیش رو ماساژ داد انگار این منشی سمج ول کن نبود
پس جدی روبه منشی نجوا کرد : باشه منتظر بمونید تا من آماده بشم
با استرسی قدم برداشت به سمته پله ها
....
برای آخرین بار پشته درب اتاق پارک چین سان نفس عمیقی کشید نگاهی به لباسش انداخت کت شلوار سفید همراه خانومی چیزی برای ایراد گرفتن نداشت پس تقی به درب زد بعد از چندین ثانیه صدای عصبی و پر خشم چین سان بلند شد دست گذاشت روی دستگیره درب و بازش کرد
در حین راه رفتن به سمته میزش دستاشو از استرس بهم قفل کرده بود به شدت از این مرد ترسناک و عصبی میترسید چرا که دیدار اولش خیلی خوب نبود شانزده ساله پیش روزی که جیمین میخواست اون رو با خانواده اش پارک چین سان که جلوی پنجره ایستاده بود سمته عروسش چرخید
ات با چشم تو چشم شدن باهاش همه خاطرات آن روز مانند یک صفحه تلویزیون از جلوی چشم هایش رد شدن
مستقیم نور آفتاب در چشمانش برق زد چند دفعه ای پلک زد
و چشم هایش را باز کرد پرده ها کنار زده شده بودند
و نور آفتاب چشمانش را اذیت میکرد
اما دست های جیمین دورش حلقه بودن
از این حس نزدیکی بیش از حد احساس خفه گی میکرد
به آرومی دست جیمین رو کنار زد و روی تخت نشست
چشم هاشو مالید و از تخت پایین شد پرده ها سفید تخت رو کنار زد و به سمته پنجره رفت
بعد از پایین کشیدن پرده ها
از اتاق بیرون رفت برای درست کردن یه صبحانه خوشمزه برای عشق اش و پسرش اما با صدای درب سالن راهش را از آشپزخانه گرفت و به سمته درب رفت
به آرومی بازش کرد با دیدن منشی پارک چین سان متعجب مکث کرد دیگه راه فراری نداشت باید میرفت جلویش می ایستاد با شجاعت کامل
..: خانم سئو ات
ات : بله خودم هستم
..: رئیس پارک خواستن تا به دیدنش برید
ات : باشه ساعتی بعد به دیدن شون میرم
اما منشی با تایید کامل گفت : نه نمیشه من خودم شما رو میرسونم پس لطفاً باهام بیایید
با ملایمتی گفت: ببخشید انگار پولیس هستید و منم یه قاتل
..: این دستوره رئیس پارکه
با انگشت هایش پیشونیش رو ماساژ داد انگار این منشی سمج ول کن نبود
پس جدی روبه منشی نجوا کرد : باشه منتظر بمونید تا من آماده بشم
با استرسی قدم برداشت به سمته پله ها
....
برای آخرین بار پشته درب اتاق پارک چین سان نفس عمیقی کشید نگاهی به لباسش انداخت کت شلوار سفید همراه خانومی چیزی برای ایراد گرفتن نداشت پس تقی به درب زد بعد از چندین ثانیه صدای عصبی و پر خشم چین سان بلند شد دست گذاشت روی دستگیره درب و بازش کرد
در حین راه رفتن به سمته میزش دستاشو از استرس بهم قفل کرده بود به شدت از این مرد ترسناک و عصبی میترسید چرا که دیدار اولش خیلی خوب نبود شانزده ساله پیش روزی که جیمین میخواست اون رو با خانواده اش پارک چین سان که جلوی پنجره ایستاده بود سمته عروسش چرخید
ات با چشم تو چشم شدن باهاش همه خاطرات آن روز مانند یک صفحه تلویزیون از جلوی چشم هایش رد شدن
- ۸.۳k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط