پارت 5
پارت 5
ویو کوک دوهفته بعد
+صبح بود از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ رفته سرکار این مدت خیلی کار داشت رفتم دست و صورتمو شستم صبحونه خوردم حتی جیمین هم رفته بود حصلم خیلی سر میرفت تهیونگم گفته بود از عمار نزنم بیرون خدایااا
یهو صدایی شنیدم رفتم دنبال صدا اونقدر رفتم که دیدم تو حیاط عمارتم یهو یکی از پشت سرمی تو شونم خالی کرد و بیهوش شدم چشام باز شد دیدم فقط یه چراغ روشنه همه جا پر از اسلحه و چاقو بود و زنجیر شده بود صدای پایی میومد صدای پای یه زن بود اونا از من چی میخواستن
(علامت مری #)
#به به سلام کیم جونگ کوک چه خبر با تهیونگ چیکارا میکنی
+از من چی میخواین
#هیش هیش میدونی اون مردی که الان تو باهاشی قبلا با من بوده یک روزی تو رو هم ول میکنه اون همه مردمو اسباب بازیش میبینه یک مدت باهاشون بازی میکنه بعد هم مثل یک اشغال پرتشون میکنه بیرون البته از یه رعیس مافیا چه انتظاری هم میره
+داشت قلبم از جا میکند اون اونقدر خنثی جمله ای رو میگفت ولی با گفتن هر کلمه تیکه ای از قلبم میشکست و دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه
#وایی خدایا برای اون اشغال گریه میکنی کوچولو هه تو زیادی احساساتی شدی اون عاشقت نیست احمق
+نه هق هق نه
#اره آره رفتم قوی ترین شلاق و برداشتم اونقدر زدمش تا از تمام بدنش خون زد بیرون و بعد رفتم استراحت کنم
#فعلا بای کوچولو
ویو کوک دوهفته بعد
+صبح بود از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ رفته سرکار این مدت خیلی کار داشت رفتم دست و صورتمو شستم صبحونه خوردم حتی جیمین هم رفته بود حصلم خیلی سر میرفت تهیونگم گفته بود از عمار نزنم بیرون خدایااا
یهو صدایی شنیدم رفتم دنبال صدا اونقدر رفتم که دیدم تو حیاط عمارتم یهو یکی از پشت سرمی تو شونم خالی کرد و بیهوش شدم چشام باز شد دیدم فقط یه چراغ روشنه همه جا پر از اسلحه و چاقو بود و زنجیر شده بود صدای پایی میومد صدای پای یه زن بود اونا از من چی میخواستن
(علامت مری #)
#به به سلام کیم جونگ کوک چه خبر با تهیونگ چیکارا میکنی
+از من چی میخواین
#هیش هیش میدونی اون مردی که الان تو باهاشی قبلا با من بوده یک روزی تو رو هم ول میکنه اون همه مردمو اسباب بازیش میبینه یک مدت باهاشون بازی میکنه بعد هم مثل یک اشغال پرتشون میکنه بیرون البته از یه رعیس مافیا چه انتظاری هم میره
+داشت قلبم از جا میکند اون اونقدر خنثی جمله ای رو میگفت ولی با گفتن هر کلمه تیکه ای از قلبم میشکست و دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه
#وایی خدایا برای اون اشغال گریه میکنی کوچولو هه تو زیادی احساساتی شدی اون عاشقت نیست احمق
+نه هق هق نه
#اره آره رفتم قوی ترین شلاق و برداشتم اونقدر زدمش تا از تمام بدنش خون زد بیرون و بعد رفتم استراحت کنم
#فعلا بای کوچولو
۵.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.