پارت89:
#پارت89:
با یک تصمیم آنی تماس رو وصل کردم، البته لمس گوشی کار نمیکرد، با هزارتا بدبختی تونستم تماس رو بر قرار کنم:
-الو؟!
-الــ ــ ـو؟ داداشــ ـــ ـی؟! کـــجــایــی؟ چــرا گــوشــیــت رو جــــواب نـــمــیدادی؟ اصــلا بـبیــنم چـــرا صــدات ایــن هـــمه قــشــنــگ شده؟! تــا جــایــی کــه یــادمــه صدات از اگــزوز مــوتــور حــاج حــســن بــدتــر بود!
گوشم از صدای تیزش درد گرفته بود. کمی گوشی رو از گوشم دور کردم و چند ثانیه بعد دوباره رو گوشم گذاشتم این که بدتر نق مـیزد.
با حرص گفتم:
- الینا خانم! من سپهرم.
یهو ساکت شد حتی صدای نفس کشیدنشم نمیرسید.
-الو.... الو... الینا؟
-گ...گوشی ار..میا دست تو چی..کار می..کنه؟
-باید ببینمت! برات توضیح میدم.
-د..اری نگرا..نم میکنی..ارمیا کجاس؟
دیگه داشتم کلافه میشدم. این دختر چرا اینقدر سوال میپرسید؟
-اماده باش میام دنبالت همه چی رو بهت میگم.
-اما...
گوشی ارمیا خاموش شد و دیگه نتونست ادامه ی حرفش رو بزنه.
گوشی ارمیا رو توی جیبم گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم.
به سمت پارکینگ اداره رفتم. ماشینم و اخر پارکینگ گذاشته بودم باید کلی راه میرفتم تا به انتهاش برسم.
بعد از رسیدن به ماشین، سوار شدم و استارت زدم.
به ساعت مچیم نگاهی انداختم ۷ شب بود.
بعد از ۲۰دقیقه جلوی در خونه ی داریوش پارک کردم. از این خونهی نفرت انگیز بدم میاومد.
با یک تصمیم آنی تماس رو وصل کردم، البته لمس گوشی کار نمیکرد، با هزارتا بدبختی تونستم تماس رو بر قرار کنم:
-الو؟!
-الــ ــ ـو؟ داداشــ ـــ ـی؟! کـــجــایــی؟ چــرا گــوشــیــت رو جــــواب نـــمــیدادی؟ اصــلا بـبیــنم چـــرا صــدات ایــن هـــمه قــشــنــگ شده؟! تــا جــایــی کــه یــادمــه صدات از اگــزوز مــوتــور حــاج حــســن بــدتــر بود!
گوشم از صدای تیزش درد گرفته بود. کمی گوشی رو از گوشم دور کردم و چند ثانیه بعد دوباره رو گوشم گذاشتم این که بدتر نق مـیزد.
با حرص گفتم:
- الینا خانم! من سپهرم.
یهو ساکت شد حتی صدای نفس کشیدنشم نمیرسید.
-الو.... الو... الینا؟
-گ...گوشی ار..میا دست تو چی..کار می..کنه؟
-باید ببینمت! برات توضیح میدم.
-د..اری نگرا..نم میکنی..ارمیا کجاس؟
دیگه داشتم کلافه میشدم. این دختر چرا اینقدر سوال میپرسید؟
-اماده باش میام دنبالت همه چی رو بهت میگم.
-اما...
گوشی ارمیا خاموش شد و دیگه نتونست ادامه ی حرفش رو بزنه.
گوشی ارمیا رو توی جیبم گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم.
به سمت پارکینگ اداره رفتم. ماشینم و اخر پارکینگ گذاشته بودم باید کلی راه میرفتم تا به انتهاش برسم.
بعد از رسیدن به ماشین، سوار شدم و استارت زدم.
به ساعت مچیم نگاهی انداختم ۷ شب بود.
بعد از ۲۰دقیقه جلوی در خونه ی داریوش پارک کردم. از این خونهی نفرت انگیز بدم میاومد.
۶.۵k
۱۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.