پارت

#پارت87:

دانای کل:

مه لقا متحیر به دنبال راه حلی برای نجات شوهرش بود. اون حاضر بود هر کاری رو برای داریوش انجام بده! از همه‌ی خانوادش بخاطر تنها عشق زندگیش گذشت؛ نمی‌تونست اجازه بده اون رو ساده از دست بده. با خودش گفت که باید به وکیل خانواده زنگ می‌زد.

الینا گوشه‌ای کز کرده بود با خودش فکر می‌کرد که بعد از دستگیری پدرش زندگیشون بی دغدغه می‌شد ولی بی‌خبر از اونکه تازه مشکلاتشون داشت شروع می‌شد. اون فقط دلواپس داداشش بود؛ ماموریت تموم شده ولی هنوز خبری از ارمیا نبود و این واقعا الینا رو نگران می‌کرد.

فاطمه خانم خوش‌حالی عجیبی تو دلش پیچیده بود. بلاخره کسی که اون رو به خاک سیاه نشونده بود، داشت به تقاص کاراش می‌رسید. ولی دوست نداشت مه‌لقا رو اینجور شکسته و داغون ببینه؛ چون طرف حساب اون فقط داریوش بود نه کسه دیگه‌ای.

ارمیا و علی(سرگرد رضایی) رو به بیمارستان تهران و همچنین داریوش و دارو دسته‌اش رو به زندان تهران منتقل کرده بودن.
همه ی افرادی که تو زندان بودن، از وجود داریوش تعجب می کردن! و همش از هم دیگه این سوال رو می‌پرسیدن:
- رئیس بزرگترین شرکت تهران یکی از ماهرترین قاچاقی‌ها بود؟!
باند خفاش شب کارشون رو بدون گذاشتن هیچ سرنخی، انجام می‌دادن. به خاطر همین بود‌ که پلیس سخت می‌تونست اون‌ها رو گیر بیاره.
داریوش وجودش پر از خشم بود؛ فکرش رو نمی‌کرد یه روز از مورد اعتماد ترین دستیارش و مهم تر از اون پسرش رو دست بخوره! می‌دونست که با لو رفتن محموله هوشنگ دور اون خط قرمز می‌کشید؛ قانون باندشون این‌طور بود هر کسی گیر می‌افتاد دیگه جز اون‌ها نبود.

حتی اگه می‌گفت محموله در اصل برای هوشنگ بود، بازهم همه چی بر علیه اون می‌شد. تو دلش فقط یک نور امیدی بود. مه‌لقا! تنها کسی که توی هیچ شرایطی تنهاش نمی‌ذاشت. امیدش به اون بود که یکاری برای نجات دادنش انجام بده.
دیدگاه ها (۱)

#پارت88:سپهر:خسته سرم رو به پشتی صندلی اتاق کارم تکیه داده ب...

#پارت89:‌با یک تصمیم آنی تماس رو وصل کردم، البته لمس گوشی کا...

#پارت86:- دستگیری رئیس بزرگترین شر‌کت دارو سازی تهران در مرز...

#پارت85:در اتاق رو باز کردم و پله ها رو یکی دوتا پایین رفتم....

black flower(p,268)

رمان چرا به من نمی پیوندی؟........یک روز بهاری بود من و دوست...

black flower(p,269)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط