رز مشکی من
رز مشکی من
𝑷𝒂𝒓𝒕 (۲)
مرد:من...نمی دونم باید از کجا شروع کنم...
خب...یکم شاید عجیب به نظر می رسه ولی
خانم پارک (مامان ا.ت) شمارو به مانوبان و...
(ا.ت نزاشت حرف هاش تموم بشه)
ا.ت: وایسا ببینم،گفتی مانوبان؟
مرد:بله،اونو میشناسید؟
ا.ت:لطفا این شوخی یه مسخره رو تموم کنین...من حتی کسی نمیشم که بتونه لیسا رو از ۱۰ کیلو متری ببینه(سرد،ناراحت).
مرد:متاسفم،ولی من کاملا جدی ام.
ا.ت: اوکی یه ببینم کی راست میگه،اگه منو بردی پیش لیسا...تو....خیلی راست میگی(قیافه ی خنده دار).
مرد: ولی من هنوز واسه ی شما کامل همه چی رو توضیح ندادم.
ا.ت: او،معذرت میخوام،بفرمایید.
مرد: مشکلی نیست...خانم مانوبان و پارک و جنی کیم و کیم جیسو شما رو به فرزدی قبول کردن.
ویوی ا.ت : زدم زیر خنده،این مرده چی میگه؟تازه هیچی زده؟وای انگار خیلی روش تاثیر گذاشته.
ا.ت : وای خدای من...چرا باید منه بدبخت رو با فرزندی قبول کنن؟اصلا چرا من؟میشه لطفا منو پیاده کنید؟
مرد: چن ثانیه پیش هم به شما گفتم،من کاملا جدی ام، خودمم هنوز اطلاع ندارم که چرا اینجوری یه،نمی تونم شمارو اینجا ول کنم ،به من پول زیادی دادن که شمارو صحیح و سالم برسونم به امارات.
ویو ا.ت : هم شکه شده بودن هم خندم میگرفت،این دیوونه تر از مامانمه،ولی....شایدم راست میگفتا خیلی جدی بود.
ا.ت : خیلی خوب باشه،آقای یه....میشه اسمتون رو بپرسم؟
مرد:آقای لی هستم،لی جه ووک (این اون بازیگره نیستا،فقط اسمشو اینه).
ا.ت : نمی دونم راست می گی یا نه،ولی...اگه واقعا همچین اتفاقی افتاده،منو به اون امارت ببر،اگه واقعا لیسا منو خریده،من بت ۵۰ میلیون وون میدم.
آقای لی: ببشخید ولی من نمی خوام که ۵۰ میلیون به یه چیزی که اتفاق افتاده بگیرم...
ا.ت : باشه،خب...کی میرسیم؟خیلی دوره؟
آقای لی: تقریبا ¹⁵ دقیقه با اینجا فاصله داره.
ویوی ا.ت : بعد یه ربع رسیدیم،نمیتونستم باور کنم اینقد اینجا بزرگ بود....وای...خیلی بزرگ بود،فککنم تعداد تار های تنم هم اگه بشمارم نمی تونه پول خونه رو کامل کنه...یکم باور کردم به آقای لی...پشمام ریخته بود، وقتی رفتم تو آقای لی رفت ماشین رو تمیز کرد،برق می زد ولی خب به من چه.نمیدونستم راست میگفت یا نه،ولی من یه بلینک اصل بودم، بایسم لیسا بود،خیلی خیلی دوسش داشتم،فقط تونستم ۲ بار برم کنسرت،اونجا لیسا بهم زل میزد و لبخند می زد،منم مس سگ خوشحال میشدم،بگذریم،وقتی اومدم تو خونه یه آجوما رو دیدم که وقتی اومد پیشم برای احترام بهم خم شد.
آجوما: سلام ا.ت ،از دیدنت خوشحال شدم.
ا.ت : س..س..سلام،منم همینطور.
آجوما:من خدمتکار این خونم،فقط خودم نیستم بعضی وقتا زنای دیگه هم میان اینجا.
بزار اتاقت رو بت نشون بدم.
ویو ا.ت : رفتم تو اتاقم که یهو....
منتظر نظرات هستم،دوستون دارم بای❤
𝑷𝒂𝒓𝒕 (۲)
مرد:من...نمی دونم باید از کجا شروع کنم...
خب...یکم شاید عجیب به نظر می رسه ولی
خانم پارک (مامان ا.ت) شمارو به مانوبان و...
(ا.ت نزاشت حرف هاش تموم بشه)
ا.ت: وایسا ببینم،گفتی مانوبان؟
مرد:بله،اونو میشناسید؟
ا.ت:لطفا این شوخی یه مسخره رو تموم کنین...من حتی کسی نمیشم که بتونه لیسا رو از ۱۰ کیلو متری ببینه(سرد،ناراحت).
مرد:متاسفم،ولی من کاملا جدی ام.
ا.ت: اوکی یه ببینم کی راست میگه،اگه منو بردی پیش لیسا...تو....خیلی راست میگی(قیافه ی خنده دار).
مرد: ولی من هنوز واسه ی شما کامل همه چی رو توضیح ندادم.
ا.ت: او،معذرت میخوام،بفرمایید.
مرد: مشکلی نیست...خانم مانوبان و پارک و جنی کیم و کیم جیسو شما رو به فرزدی قبول کردن.
ویوی ا.ت : زدم زیر خنده،این مرده چی میگه؟تازه هیچی زده؟وای انگار خیلی روش تاثیر گذاشته.
ا.ت : وای خدای من...چرا باید منه بدبخت رو با فرزندی قبول کنن؟اصلا چرا من؟میشه لطفا منو پیاده کنید؟
مرد: چن ثانیه پیش هم به شما گفتم،من کاملا جدی ام، خودمم هنوز اطلاع ندارم که چرا اینجوری یه،نمی تونم شمارو اینجا ول کنم ،به من پول زیادی دادن که شمارو صحیح و سالم برسونم به امارات.
ویو ا.ت : هم شکه شده بودن هم خندم میگرفت،این دیوونه تر از مامانمه،ولی....شایدم راست میگفتا خیلی جدی بود.
ا.ت : خیلی خوب باشه،آقای یه....میشه اسمتون رو بپرسم؟
مرد:آقای لی هستم،لی جه ووک (این اون بازیگره نیستا،فقط اسمشو اینه).
ا.ت : نمی دونم راست می گی یا نه،ولی...اگه واقعا همچین اتفاقی افتاده،منو به اون امارت ببر،اگه واقعا لیسا منو خریده،من بت ۵۰ میلیون وون میدم.
آقای لی: ببشخید ولی من نمی خوام که ۵۰ میلیون به یه چیزی که اتفاق افتاده بگیرم...
ا.ت : باشه،خب...کی میرسیم؟خیلی دوره؟
آقای لی: تقریبا ¹⁵ دقیقه با اینجا فاصله داره.
ویوی ا.ت : بعد یه ربع رسیدیم،نمیتونستم باور کنم اینقد اینجا بزرگ بود....وای...خیلی بزرگ بود،فککنم تعداد تار های تنم هم اگه بشمارم نمی تونه پول خونه رو کامل کنه...یکم باور کردم به آقای لی...پشمام ریخته بود، وقتی رفتم تو آقای لی رفت ماشین رو تمیز کرد،برق می زد ولی خب به من چه.نمیدونستم راست میگفت یا نه،ولی من یه بلینک اصل بودم، بایسم لیسا بود،خیلی خیلی دوسش داشتم،فقط تونستم ۲ بار برم کنسرت،اونجا لیسا بهم زل میزد و لبخند می زد،منم مس سگ خوشحال میشدم،بگذریم،وقتی اومدم تو خونه یه آجوما رو دیدم که وقتی اومد پیشم برای احترام بهم خم شد.
آجوما: سلام ا.ت ،از دیدنت خوشحال شدم.
ا.ت : س..س..سلام،منم همینطور.
آجوما:من خدمتکار این خونم،فقط خودم نیستم بعضی وقتا زنای دیگه هم میان اینجا.
بزار اتاقت رو بت نشون بدم.
ویو ا.ت : رفتم تو اتاقم که یهو....
منتظر نظرات هستم،دوستون دارم بای❤
۴.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.