رز مشکی من
رز مشکی من
𝑷𝒂𝒓𝒕 (3)
هیچی نشد نویسنده کرم داره.
ویو ا.ت : اتاقم خیلیییی بزرگ بود،البته خود خونه رو ببینی میفهمی که اتاقش هم بزرگ بود،لباس هایی که تو کمد بود رو امتحان کردم،خیلی زیاد بودن،وقت نکردم حتی نصفشو امتحان کنم،رفتم روی تخت،بعد ⁵ دقیقه خوابم برد.بعد ۲ ساعت بیدار شدم،یه رامیون کنارم بود که یه در روش بود که سرد نشه،اولاش یکم خسته بودم،بدنم درد می کرد،بعدش رفتم خوردمش،مزش عالی بود،
میخواستم ظرف رو بزارم توی آشپز خونه،دیدم یه صدایی از داخل خونه اومد.
لباسام رو عوض کردم،احتمالا اعضان،ظرف رو گرفتم و رفتم به سمت آشپزخونه،توی راه به یکی بر خورد کردم،نه میدونستم کیه و چیه،فقط می دونم ظرف توی دستام خرد شد.
ا.ت : آیییی (دردش گرفت و دستش زخمی بود)
ویو ا.ت : حواسم به دستم بود،همون دستام رو گرفت.
لیسا:هی حالت خوبه؟
ویو ا.ت : صداش مثل لیسا بود،سرم رو گرفتم بالا،با دیدنش سکته کردم،وای،واقعا لیسا بود،شکه شده بودم و فقط داشتم نگاش می کردم.
لیسا:هی با تو ام...
ا.ت:....(بچم هنگ کرده)
لیسا:یاااا.
ا.ت:ب...ب..بله.
لیسا:حالت خوبه؟انگار دستت...(به زخمش دست زد)
ا.ت:آیییییی.درد داره.....
لیسا:میخوای چسب زخم واست بیارم؟
ا.ت:نه،م..م...مشکلی نیست.
لیسا:ینی چی مشکلی نیست بیا ببینم.
ویو لیسا: چرا اینقد این بشر زیبا بود،دوسش داشتم ولی به روی خودم نمی اوردم،بردمش تو اتاقم،نشست روی تختم منم تو کشو دنبال چسب زخم بودم،وقتی پیداش کردم به دستش زدم.
ا.ت : معذرت می خوام...(ناراحت)
لیسا:حرفشم نزن،ظرف که چیزی نیست.
ا.ت:واسه ظرف نمیگم،ممنون که...واسم ارزش قائلی....
لیسا:(نگاش می کرد تا چند ثانیه،یهو چشم هاشو برداشت) میای،بریم فیلم نگاه کنیم؟
ا.ت:ف...ف...یلم؟
لیسا:آره.
ا.ت:خب.....باشه.
لیسا:راستی،تو هنوز لوکا رو ندیدی(با صدای کیوت).(لوکا گربشه)
ا.ت:خب...آره.
لیسا:اعضا همهمین طور.
لونا:(سر تکون داد)
لیسا:بیا بریم(دستشو دراز کرد یعنی دستمو بگیر).
ویو ا.ت : دستشو گرفتم،ضربان قلبم بالای ۱۰۰ بود،خیلی استرس داشتم،منو برد تو حال.وقتی اومدم تو حال اعضا بودن،یهو با صدای بلند لیسا گفت...
لیسا:هییی،ببینین کی اینجاس...
(اعضا نگاه کردن)
جنی:(خیلی خوشحال بود)وای،خیلی خوشکل تر از اون چیزی که فک می کردم هستی...
ا.ت:ممنون...چشمات قشنگ میبینه.
جنی:بیا فیلم ببینیم.
ویو ا.ت:رفتم وسط لیسا و جنی نشستم،جیسو و رزی هم کنار لیسا بودن،انگار خیلی از دیدنم خوشحال بودن،ولی...واسه چی؟زیر پتو روی مبل بودیم.
ویو لیسا:تقریبا آخرای فیلم بود(سینمایی بود) دیدم ا.ت سرش رو گذاشت رو شونم،انگار خواب بود(چقد خوابالویی تو) منم سرش رو با دستم بیشتر چسبوندم به شونم....منبع آرامش بود ((اختیار داری)).
بچه ها نشد بیشتر از این بنویسم....خوشتون اومده دیگه نه؟
𝑷𝒂𝒓𝒕 (3)
هیچی نشد نویسنده کرم داره.
ویو ا.ت : اتاقم خیلیییی بزرگ بود،البته خود خونه رو ببینی میفهمی که اتاقش هم بزرگ بود،لباس هایی که تو کمد بود رو امتحان کردم،خیلی زیاد بودن،وقت نکردم حتی نصفشو امتحان کنم،رفتم روی تخت،بعد ⁵ دقیقه خوابم برد.بعد ۲ ساعت بیدار شدم،یه رامیون کنارم بود که یه در روش بود که سرد نشه،اولاش یکم خسته بودم،بدنم درد می کرد،بعدش رفتم خوردمش،مزش عالی بود،
میخواستم ظرف رو بزارم توی آشپز خونه،دیدم یه صدایی از داخل خونه اومد.
لباسام رو عوض کردم،احتمالا اعضان،ظرف رو گرفتم و رفتم به سمت آشپزخونه،توی راه به یکی بر خورد کردم،نه میدونستم کیه و چیه،فقط می دونم ظرف توی دستام خرد شد.
ا.ت : آیییی (دردش گرفت و دستش زخمی بود)
ویو ا.ت : حواسم به دستم بود،همون دستام رو گرفت.
لیسا:هی حالت خوبه؟
ویو ا.ت : صداش مثل لیسا بود،سرم رو گرفتم بالا،با دیدنش سکته کردم،وای،واقعا لیسا بود،شکه شده بودم و فقط داشتم نگاش می کردم.
لیسا:هی با تو ام...
ا.ت:....(بچم هنگ کرده)
لیسا:یاااا.
ا.ت:ب...ب..بله.
لیسا:حالت خوبه؟انگار دستت...(به زخمش دست زد)
ا.ت:آیییییی.درد داره.....
لیسا:میخوای چسب زخم واست بیارم؟
ا.ت:نه،م..م...مشکلی نیست.
لیسا:ینی چی مشکلی نیست بیا ببینم.
ویو لیسا: چرا اینقد این بشر زیبا بود،دوسش داشتم ولی به روی خودم نمی اوردم،بردمش تو اتاقم،نشست روی تختم منم تو کشو دنبال چسب زخم بودم،وقتی پیداش کردم به دستش زدم.
ا.ت : معذرت می خوام...(ناراحت)
لیسا:حرفشم نزن،ظرف که چیزی نیست.
ا.ت:واسه ظرف نمیگم،ممنون که...واسم ارزش قائلی....
لیسا:(نگاش می کرد تا چند ثانیه،یهو چشم هاشو برداشت) میای،بریم فیلم نگاه کنیم؟
ا.ت:ف...ف...یلم؟
لیسا:آره.
ا.ت:خب.....باشه.
لیسا:راستی،تو هنوز لوکا رو ندیدی(با صدای کیوت).(لوکا گربشه)
ا.ت:خب...آره.
لیسا:اعضا همهمین طور.
لونا:(سر تکون داد)
لیسا:بیا بریم(دستشو دراز کرد یعنی دستمو بگیر).
ویو ا.ت : دستشو گرفتم،ضربان قلبم بالای ۱۰۰ بود،خیلی استرس داشتم،منو برد تو حال.وقتی اومدم تو حال اعضا بودن،یهو با صدای بلند لیسا گفت...
لیسا:هییی،ببینین کی اینجاس...
(اعضا نگاه کردن)
جنی:(خیلی خوشحال بود)وای،خیلی خوشکل تر از اون چیزی که فک می کردم هستی...
ا.ت:ممنون...چشمات قشنگ میبینه.
جنی:بیا فیلم ببینیم.
ویو ا.ت:رفتم وسط لیسا و جنی نشستم،جیسو و رزی هم کنار لیسا بودن،انگار خیلی از دیدنم خوشحال بودن،ولی...واسه چی؟زیر پتو روی مبل بودیم.
ویو لیسا:تقریبا آخرای فیلم بود(سینمایی بود) دیدم ا.ت سرش رو گذاشت رو شونم،انگار خواب بود(چقد خوابالویی تو) منم سرش رو با دستم بیشتر چسبوندم به شونم....منبع آرامش بود ((اختیار داری)).
بچه ها نشد بیشتر از این بنویسم....خوشتون اومده دیگه نه؟
۴.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.