Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
دلسا: خب دریا برام یک تاکسی میگیری برم
بابادریا: خب بیا با کامیار اینا برو
زنعمو: اره بیا
دلسا: نه براتون مزاحمت ایجاد نمکنم
عمو: نه بیا بریم
با کامیارشون رفت خونشون شب شد ک حس بدی به اینک دلسا رو با خانواده عمومم اشنا کردم زنگ زدم به کامیار
دریا: سلام عشقم خبی؟
کامیار: سلام دورت بگردم تو خبی
دریا: دلسا رو رسوندی
کامیار: اره یکجا سرراه کار داشت بردمیش بعدش رسوندمش خونه
دریا: تو راه چیزی نگفت؟
کامیار: نمدونم عقب داشت با مامانم ک حرف میزدن
دریا: اها(باناراحتی)
کامیار: چیشد مراسم خواستگاری بابات چی میگه؟
دریا: نمدونم الان گرفته ک خوابیده فردا باهاش صحبت میکنم
کامیار: باشه عشقم کاری نداری؟
دریا: نه مراقب خودت باش
کامیار: شبت خش عزیزم
دریا: شب توهم خش
قطع کردم و به سقف خیره شدم،رفیق خودمو میشناختم میدونستم چی ادمی ولی خب اگه اگه مثل این فیلم ها داستان ها امد وسط رابطمون چی بعد چیکار کنیم
(فردا)
صبح بیدار شدم ک بابام داشت با گوشیش ور میرفت
دریا: سلام صبح بخیر بابا
بابا: سلام دریا خانوم
دریا: بابایی من امروز میشه با کامیار برم بیرون
بابا: باشه برو مشکلی نیست ولی زود بیا
دریا: بابایی؟
بابا: جانم؟
دریا: فکر کردی درمورد خواستگاری؟
بابا: فعلا ما یک مهمونی داریم بیاین برن بعد میگم بیاین فعلا تو کامیار باهم دیگ بیشتر اشنا بشین
دریا: مهمون؟کی هست؟
بابا: یکی از شریک هایی قدیمیم تو سهام میخواد با پسر دخترش بیاین تهران و ماهم گفتیم بیاین اینجا
دریا: اوک
صبحانه رو خوردم و زنگ زدم به کامیار.....
کامیار: جانم عشقم؟
دریا: من زدم بیرون کجایی بیام بریم بیرون
کامیار: من امروز کار دارم تا ساعت ۵ بعدظهر عشقم بعد خودم میام دنبالت
دریا: باشه
گوشی رو قطع کرد منم یک تاکسی گرفتم به سمت خونه دلسا
دلسا: کی کی؟
دریا: واکن خوشگلم
در وا کرد ک پریدم بغلش نشستیم چای میخوردیم
دلسا: خب دوست پسری پیدا کردیی هااا
دریا: شاید بگم اون روح منو به کامیار رسوند
دلسا: به ماهم یکی از دوست پسره ها بده
دریا: اگه میخوای کامیار یک رفیقی داره به نام سعید ما امروز ساعت ۵ قرار داریم بگم اونم بیاره
دلسا: پسر خوبی؟
دریا: اره اره
(دلسا)
دریا رفت دستشویی ک من گوشیشو ورداشتم رمز گوشیشو بلد بودم زدم و شماره کامیار ورداشتم،من باید خیلی به کامیار نزدیک میشدم
دلسا: خب دریا برام یک تاکسی میگیری برم
بابادریا: خب بیا با کامیار اینا برو
زنعمو: اره بیا
دلسا: نه براتون مزاحمت ایجاد نمکنم
عمو: نه بیا بریم
با کامیارشون رفت خونشون شب شد ک حس بدی به اینک دلسا رو با خانواده عمومم اشنا کردم زنگ زدم به کامیار
دریا: سلام عشقم خبی؟
کامیار: سلام دورت بگردم تو خبی
دریا: دلسا رو رسوندی
کامیار: اره یکجا سرراه کار داشت بردمیش بعدش رسوندمش خونه
دریا: تو راه چیزی نگفت؟
کامیار: نمدونم عقب داشت با مامانم ک حرف میزدن
دریا: اها(باناراحتی)
کامیار: چیشد مراسم خواستگاری بابات چی میگه؟
دریا: نمدونم الان گرفته ک خوابیده فردا باهاش صحبت میکنم
کامیار: باشه عشقم کاری نداری؟
دریا: نه مراقب خودت باش
کامیار: شبت خش عزیزم
دریا: شب توهم خش
قطع کردم و به سقف خیره شدم،رفیق خودمو میشناختم میدونستم چی ادمی ولی خب اگه اگه مثل این فیلم ها داستان ها امد وسط رابطمون چی بعد چیکار کنیم
(فردا)
صبح بیدار شدم ک بابام داشت با گوشیش ور میرفت
دریا: سلام صبح بخیر بابا
بابا: سلام دریا خانوم
دریا: بابایی من امروز میشه با کامیار برم بیرون
بابا: باشه برو مشکلی نیست ولی زود بیا
دریا: بابایی؟
بابا: جانم؟
دریا: فکر کردی درمورد خواستگاری؟
بابا: فعلا ما یک مهمونی داریم بیاین برن بعد میگم بیاین فعلا تو کامیار باهم دیگ بیشتر اشنا بشین
دریا: مهمون؟کی هست؟
بابا: یکی از شریک هایی قدیمیم تو سهام میخواد با پسر دخترش بیاین تهران و ماهم گفتیم بیاین اینجا
دریا: اوک
صبحانه رو خوردم و زنگ زدم به کامیار.....
کامیار: جانم عشقم؟
دریا: من زدم بیرون کجایی بیام بریم بیرون
کامیار: من امروز کار دارم تا ساعت ۵ بعدظهر عشقم بعد خودم میام دنبالت
دریا: باشه
گوشی رو قطع کرد منم یک تاکسی گرفتم به سمت خونه دلسا
دلسا: کی کی؟
دریا: واکن خوشگلم
در وا کرد ک پریدم بغلش نشستیم چای میخوردیم
دلسا: خب دوست پسری پیدا کردیی هااا
دریا: شاید بگم اون روح منو به کامیار رسوند
دلسا: به ماهم یکی از دوست پسره ها بده
دریا: اگه میخوای کامیار یک رفیقی داره به نام سعید ما امروز ساعت ۵ قرار داریم بگم اونم بیاره
دلسا: پسر خوبی؟
دریا: اره اره
(دلسا)
دریا رفت دستشویی ک من گوشیشو ورداشتم رمز گوشیشو بلد بودم زدم و شماره کامیار ورداشتم،من باید خیلی به کامیار نزدیک میشدم
۶.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.