وقتی دعوا کردین و میترسی
وقتی دعوا کردین و میترسی ...
#لینو #استری_کیدز #تکپارتی
از دعوایِ شدیدی که داشتید ۳ ساعت گذشته بود،لینو با عصبانیت فقط از خونه خارج شد
یک ساعت دیگه قرار بود سوار هواپیما بشه،دلت نمیخواست روز آخری که باهاش بودی،با دعوا تموم بشه
احساس گناه داشتی،ناراحت بودی و همش فکرت درگیر لینو بود
باید ازش بابت دعوایی که راه انداخته بودی معذرت خواهی میکردی.
بخاطر تور خارج از کشوری که این روز ها زیاد داشت،ناراحت بودی و فکر میکردی لینو هیچ اهمیتی به تو نداره.
کلافه و خسته روی کاناپه دراز کشیدی،هوا بارونی بود و خیلی نگران لینو بودی همینجوری دراز کشیده بودی و به تلویزیون نگاه میکردی اما فکرت درگیر بود،با شنیدن صدای پی در پی رعد برق،ترس کل وجودت رو فرا گرفت
از ترس بدنت میلرزید و اشکت دراومده بود خیلی سریع شماره لینو رو گرفتی که بعد چند بوق جواب داد
صدای لینو از پشت گوشی شنیده شد
_ بله ؟
با صدای لرزونت سریع گفتی
لینو..من..م..ن میترسم..
لینو با شنیدن صدات نگران شد،نگرانی اش کاملا از لحن صداش مشخص بود
_ ا.ت خوبی ؟ خونه ایی؟!
من..م..ن..میترسم..لینو..بیا..پیشم
لینو،سریع و نگران گفت
_ الان میام عزیزم،نترس الان خودم رو میرسونم !
گوشی رو قطع کردی دستات رو روی گوشات گذاشتی و چشم هات رو بستی،از ترس به خودت میلرزیدی،بادی که خیلی تند و سرد میوزید باعث میشد شاخه های درخت ها تکون بخورند،سایه شاخه ها توی خونه میافتاد و باعث بیشتر شدن ترست میشود.
همش اسم لینو رو اروم زمزمه میکردی،تا اینکه بغل گرم یکی رو احساس کردی،چشم هات رو باز کردی با دیدن لینو که بغلت کرده و لباسش خیسه، شدت گریه ات بیشتر شد.
ل..ینو...
لینو دستش را روی سرت گذاشت و نوازشش کرد
_ هیس .. اروم باش الان اینجام پیشتم
دستات را دور بازو هاش حلقه کردی و سرت را روی سینه اش گذاشتی،چشم هات رو بستی و از آرامشی که الان داشتی،نفس راحتی کشیدی.
روی کاناپه نشسته بودی که لینو با لیوان توی دستش که قهوه بود اومد و کنارت نشست
لیوان رو گرفتی و به ساعت نگاه کردی خیلی سریع و متعجب گفتی
پروازت..ساعت پروازت..
وسط حرفت پرید و لبخندی زد
_ کنسل شد،بخاطر بارون کنسل شد
تورو توی بغلش گرفت و بوسه ای روی موهات گذاشت
_ متاسفم که این چند هفته،حواسم بهت نبود
با پشیمانی زیادی گفتی
من متاسفم که..سرت داد زدم..
لینو لبخند زد و محکم تورو توی بغلش کشید
_ مهم نیست دختر،مهم اینکه الان پیش همیم
لبخندی زدی و سرت رو روی شونه اش تکیه دادی و از چشم هات رو بستی.
End
#لینو #استری_کیدز #تکپارتی
از دعوایِ شدیدی که داشتید ۳ ساعت گذشته بود،لینو با عصبانیت فقط از خونه خارج شد
یک ساعت دیگه قرار بود سوار هواپیما بشه،دلت نمیخواست روز آخری که باهاش بودی،با دعوا تموم بشه
احساس گناه داشتی،ناراحت بودی و همش فکرت درگیر لینو بود
باید ازش بابت دعوایی که راه انداخته بودی معذرت خواهی میکردی.
بخاطر تور خارج از کشوری که این روز ها زیاد داشت،ناراحت بودی و فکر میکردی لینو هیچ اهمیتی به تو نداره.
کلافه و خسته روی کاناپه دراز کشیدی،هوا بارونی بود و خیلی نگران لینو بودی همینجوری دراز کشیده بودی و به تلویزیون نگاه میکردی اما فکرت درگیر بود،با شنیدن صدای پی در پی رعد برق،ترس کل وجودت رو فرا گرفت
از ترس بدنت میلرزید و اشکت دراومده بود خیلی سریع شماره لینو رو گرفتی که بعد چند بوق جواب داد
صدای لینو از پشت گوشی شنیده شد
_ بله ؟
با صدای لرزونت سریع گفتی
لینو..من..م..ن میترسم..
لینو با شنیدن صدات نگران شد،نگرانی اش کاملا از لحن صداش مشخص بود
_ ا.ت خوبی ؟ خونه ایی؟!
من..م..ن..میترسم..لینو..بیا..پیشم
لینو،سریع و نگران گفت
_ الان میام عزیزم،نترس الان خودم رو میرسونم !
گوشی رو قطع کردی دستات رو روی گوشات گذاشتی و چشم هات رو بستی،از ترس به خودت میلرزیدی،بادی که خیلی تند و سرد میوزید باعث میشد شاخه های درخت ها تکون بخورند،سایه شاخه ها توی خونه میافتاد و باعث بیشتر شدن ترست میشود.
همش اسم لینو رو اروم زمزمه میکردی،تا اینکه بغل گرم یکی رو احساس کردی،چشم هات رو باز کردی با دیدن لینو که بغلت کرده و لباسش خیسه، شدت گریه ات بیشتر شد.
ل..ینو...
لینو دستش را روی سرت گذاشت و نوازشش کرد
_ هیس .. اروم باش الان اینجام پیشتم
دستات را دور بازو هاش حلقه کردی و سرت را روی سینه اش گذاشتی،چشم هات رو بستی و از آرامشی که الان داشتی،نفس راحتی کشیدی.
روی کاناپه نشسته بودی که لینو با لیوان توی دستش که قهوه بود اومد و کنارت نشست
لیوان رو گرفتی و به ساعت نگاه کردی خیلی سریع و متعجب گفتی
پروازت..ساعت پروازت..
وسط حرفت پرید و لبخندی زد
_ کنسل شد،بخاطر بارون کنسل شد
تورو توی بغلش گرفت و بوسه ای روی موهات گذاشت
_ متاسفم که این چند هفته،حواسم بهت نبود
با پشیمانی زیادی گفتی
من متاسفم که..سرت داد زدم..
لینو لبخند زد و محکم تورو توی بغلش کشید
_ مهم نیست دختر،مهم اینکه الان پیش همیم
لبخندی زدی و سرت رو روی شونه اش تکیه دادی و از چشم هات رو بستی.
End
- ۱۹.۸k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط