دوپارتی
#دوپارتی
***
پارت 1
**عنوان: یه تصادف کوچیک، یه عشق بزرگ**
چشمام رو باز کردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. "اوف، دیرم شد!" سریع از تخت پریدم و شروع کردم به آماده شدن. امروز روز مهمی بود. کنسرت جی بود و من بالاخره بعد از مدت ها می تونستم از نزدیک ببینمش.
یه تیپ اسپرت و شیک زدم و راه افتادم سمت پارکینگ. سوییچ رو انداختم و استارت زدم. "یا خدا!" یه صدای وحشتناکی اومد. انگار یه چیزی شکسته بود. سریع پیاده شدم و دور ماشین چرخیدم. "نه! این که سپر ماشین جی همسایمونه!"
قلبم تند تند می زد. جی، آیدل معروف، همسایه ما بود و حالا من سپر ماشینش رو شکسته بودم. "وای، حالا چیکار کنم؟!"
با دست های لرزون، شماره جی رو از توی گوشیم پیدا کردم. "خدایا، خودت کمکم کن."
-الو؟
+سلام، جی؟ من... من ات هستم، همسایه تون.
-سلام ات. اتفاقی افتاده؟
صدای مهربونش یه کم آرومم کرد.
+راستش... یه اتفاق کوچیک افتاده. من... من سپر ماشینت رو شکستم.
یه سکوت چند ثانیه ای برقرار شد. داشتم از استرس می مردم.
-چی؟! چطوری این اتفاق افتاد؟
+من... من عجله داشتم و وقتی داشتم از پارکینگ میومدم بیرون، حواسم نبود. خیلی متاسفم.
-باشه، آروم باش. الان میام پایین ببینم چی شده.
چند دقیقه بعد، جی با یه تیپ خونگی و یه چهره نگران اومد پایین. وقتی چشمش به ماشینش افتاد، یه کم اخم کرد، ولی سریع خودشو جمع کرد.
-خب، این که خیلی بد شده.
+من... من هزینه تعمیرش رو میدم. هر چقدر بشه.
-لازم نیست.
+نه، اتفاقا لازمه. این تقصیر منه.
جی یه کم فکر کرد و بعد گفت: "باشه. ولی به یه شرط."
-چه شرطی؟
-به جای پول، من رو ببر کنسرت خودت.
چشمام گرد شد. "چی؟ ولی... من که نمیتونم."
-چرا؟
+آخه... من فقط یه فن ساده ام.
-خب که چی؟ من دلم میخواد تو کنسرت من باشی. به عنوان مهمون ویژه.
نمی تونستم باور کنم. جی، آیدل معروف، از من خواسته بود که مهمون ویژه کنسرتش باشم.
+باشه... قبوله.
***
شب کنسرت، استرس تمام وجودم رو گرفته بود. جی من رو به بک استیج برد و با همه عواملش آشنا کرد. همه خیلی مهربون و خونگرم بودن.
وقتی جی رفت روی استیج، قلبم داشت از جاش کنده میشد. نورها، صداها، همه چی فوق العاده بود. جی مثل یه ستاره می درخشید.
بعد از چند تا آهنگ، جی یهو شروع کرد به صحبت کردن. "امشب یه مهمون ویژه دارم. یه نفر که خیلی اتفاقی وارد زندگیم شد."
نگاهش به من افتاد. "ات، لطفا بیا روی استیج."
با پاهای لرزون رفتم روی استیج. نورافکن ها روم زوم شده بودن و همه داشتن بهم نگاه می کردن.
جی دستم رو گرفت و گفت: "ات کسیه که امروز صبح سپر ماشینم رو شکوند."
***
پارت 1
**عنوان: یه تصادف کوچیک، یه عشق بزرگ**
چشمام رو باز کردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. "اوف، دیرم شد!" سریع از تخت پریدم و شروع کردم به آماده شدن. امروز روز مهمی بود. کنسرت جی بود و من بالاخره بعد از مدت ها می تونستم از نزدیک ببینمش.
یه تیپ اسپرت و شیک زدم و راه افتادم سمت پارکینگ. سوییچ رو انداختم و استارت زدم. "یا خدا!" یه صدای وحشتناکی اومد. انگار یه چیزی شکسته بود. سریع پیاده شدم و دور ماشین چرخیدم. "نه! این که سپر ماشین جی همسایمونه!"
قلبم تند تند می زد. جی، آیدل معروف، همسایه ما بود و حالا من سپر ماشینش رو شکسته بودم. "وای، حالا چیکار کنم؟!"
با دست های لرزون، شماره جی رو از توی گوشیم پیدا کردم. "خدایا، خودت کمکم کن."
-الو؟
+سلام، جی؟ من... من ات هستم، همسایه تون.
-سلام ات. اتفاقی افتاده؟
صدای مهربونش یه کم آرومم کرد.
+راستش... یه اتفاق کوچیک افتاده. من... من سپر ماشینت رو شکستم.
یه سکوت چند ثانیه ای برقرار شد. داشتم از استرس می مردم.
-چی؟! چطوری این اتفاق افتاد؟
+من... من عجله داشتم و وقتی داشتم از پارکینگ میومدم بیرون، حواسم نبود. خیلی متاسفم.
-باشه، آروم باش. الان میام پایین ببینم چی شده.
چند دقیقه بعد، جی با یه تیپ خونگی و یه چهره نگران اومد پایین. وقتی چشمش به ماشینش افتاد، یه کم اخم کرد، ولی سریع خودشو جمع کرد.
-خب، این که خیلی بد شده.
+من... من هزینه تعمیرش رو میدم. هر چقدر بشه.
-لازم نیست.
+نه، اتفاقا لازمه. این تقصیر منه.
جی یه کم فکر کرد و بعد گفت: "باشه. ولی به یه شرط."
-چه شرطی؟
-به جای پول، من رو ببر کنسرت خودت.
چشمام گرد شد. "چی؟ ولی... من که نمیتونم."
-چرا؟
+آخه... من فقط یه فن ساده ام.
-خب که چی؟ من دلم میخواد تو کنسرت من باشی. به عنوان مهمون ویژه.
نمی تونستم باور کنم. جی، آیدل معروف، از من خواسته بود که مهمون ویژه کنسرتش باشم.
+باشه... قبوله.
***
شب کنسرت، استرس تمام وجودم رو گرفته بود. جی من رو به بک استیج برد و با همه عواملش آشنا کرد. همه خیلی مهربون و خونگرم بودن.
وقتی جی رفت روی استیج، قلبم داشت از جاش کنده میشد. نورها، صداها، همه چی فوق العاده بود. جی مثل یه ستاره می درخشید.
بعد از چند تا آهنگ، جی یهو شروع کرد به صحبت کردن. "امشب یه مهمون ویژه دارم. یه نفر که خیلی اتفاقی وارد زندگیم شد."
نگاهش به من افتاد. "ات، لطفا بیا روی استیج."
با پاهای لرزون رفتم روی استیج. نورافکن ها روم زوم شده بودن و همه داشتن بهم نگاه می کردن.
جی دستم رو گرفت و گفت: "ات کسیه که امروز صبح سپر ماشینم رو شکوند."
- ۴.۶k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط