پارت پنجاه و پنج
پارت پنجاه و پنج
رمان دیدن دوباره ی تو
#شروین
برگه رو دادم دست ستاره و سریع با اشکان از مدرسه اومدم بیرون...
دم در مدرسه وایساده بودم و خدا خدا میکردم...که لو نرن.. #ستاره
اخـــیـــــش امتحان تموم شد ..مطمئن بودم نمرم بالای ۱۸میشه ....
داشتم...از سالن میومدم بیرون که عسلو دیدم....این کی تموم کرد که من نفهمیدم...
من:وا عسل تو کی اومدی بیرون....
عسل:یه ربع ساعتی هست چطور؟؟؟
نمیخواستم بگم نفهمیدم کی رفتی بخاطر این که میدونستم مسخرم میکنه...
من:هیچی...بیا بریم بیرون الاناس بابام بیادش...
عسل:اوک
با عسل رفتیم بیرون که شروین و اشکانو دیدم....شروین از صداش معلوم بود نگرانه...
شروین:چی شد؟؟؟لو که نرفتین؟؟؟؟
عسل:همونجوری که شما تو سوال دزدیدن ماهرید ماهم تو تقلب کردم ماهریم...
اشکان:به به ..افـرین...
اشکان تا خواست بقیه حرفشو بزنه عسل گفت:ببند فکو تا خوردش نکردم...
من:😂 😂 وای خوبش کردی عسل...
شروین:چن شدی ؟؟؟؟
یهو یاد نمرم افتادم و شروینو محکم بغل کردم...
شروین هم دستشو دورم...گرفت...چند دیقه تو بغل هم بودیم که صدای اشکانو عسل اومد..
اشکان:اهم اهم....ببخشید بچه اینجا نشسته...
با این حرف اشکان سریع به خودمون اومدیم من که دیگه روم نمیشد تو صورت شروین نگاه کنم..
شروین هم دسشو کرد تو موهاش و داشت به عقب هولشون میداد که حرفشو زد
شروین:اشکان جان خودت کم از من نداریا؟؟؟
بعد به کمر عسل اشاره کرد...
عسل که تازه فهمیده بود اشکان از کمر بغلش کرده یکی محکم با کیفش زد تو سر اشکان...
من:عسل تو اخر اینو میکشی...😰 😰
عسل:حقشه بیشعور کسافت خجالتم نمیکشه...
و راه افتاد خونه ی مامانبزرگش نزدیک بود به مدرسه و فک کنم داشت میرفت همونجا...
اشکانم دنبالش...
اشکان:عسل غلط کردم 💩 خوردم ببخشید...صب کنننن.....
رمان دیدن دوباره ی تو
#شروین
برگه رو دادم دست ستاره و سریع با اشکان از مدرسه اومدم بیرون...
دم در مدرسه وایساده بودم و خدا خدا میکردم...که لو نرن.. #ستاره
اخـــیـــــش امتحان تموم شد ..مطمئن بودم نمرم بالای ۱۸میشه ....
داشتم...از سالن میومدم بیرون که عسلو دیدم....این کی تموم کرد که من نفهمیدم...
من:وا عسل تو کی اومدی بیرون....
عسل:یه ربع ساعتی هست چطور؟؟؟
نمیخواستم بگم نفهمیدم کی رفتی بخاطر این که میدونستم مسخرم میکنه...
من:هیچی...بیا بریم بیرون الاناس بابام بیادش...
عسل:اوک
با عسل رفتیم بیرون که شروین و اشکانو دیدم....شروین از صداش معلوم بود نگرانه...
شروین:چی شد؟؟؟لو که نرفتین؟؟؟؟
عسل:همونجوری که شما تو سوال دزدیدن ماهرید ماهم تو تقلب کردم ماهریم...
اشکان:به به ..افـرین...
اشکان تا خواست بقیه حرفشو بزنه عسل گفت:ببند فکو تا خوردش نکردم...
من:😂 😂 وای خوبش کردی عسل...
شروین:چن شدی ؟؟؟؟
یهو یاد نمرم افتادم و شروینو محکم بغل کردم...
شروین هم دستشو دورم...گرفت...چند دیقه تو بغل هم بودیم که صدای اشکانو عسل اومد..
اشکان:اهم اهم....ببخشید بچه اینجا نشسته...
با این حرف اشکان سریع به خودمون اومدیم من که دیگه روم نمیشد تو صورت شروین نگاه کنم..
شروین هم دسشو کرد تو موهاش و داشت به عقب هولشون میداد که حرفشو زد
شروین:اشکان جان خودت کم از من نداریا؟؟؟
بعد به کمر عسل اشاره کرد...
عسل که تازه فهمیده بود اشکان از کمر بغلش کرده یکی محکم با کیفش زد تو سر اشکان...
من:عسل تو اخر اینو میکشی...😰 😰
عسل:حقشه بیشعور کسافت خجالتم نمیکشه...
و راه افتاد خونه ی مامانبزرگش نزدیک بود به مدرسه و فک کنم داشت میرفت همونجا...
اشکانم دنبالش...
اشکان:عسل غلط کردم 💩 خوردم ببخشید...صب کنننن.....
۶.۶k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.