لب هایش خورشید بود ولب هایم شب، انگار شب و روز را در یک ظ
لب هایش خورشید بود ولب هایم شب، انگار شب و روز را در یک ظرف ریخته ای باهم ترکیب میشدند.
خانهام سرد بود،وجودش آتشی میشد در شب هنگام و سرمای وجود سکوت را میگرفت، هنگامی که شومینه آتش نداشت و شمع نور، هنگام زمستان چندین ساله ای که می آمد و نمی رفت، او بود و گرمایی که سرمای همه چیز را می بلعید.
طلوع نوری بود در زندگی تاریک من، جای دود سیگار در ریه هایم گل کاشته بود، همان ها گل هایی که مدت ها بود خشک شده و راه تنفس را بسته بودند.
فردا سیزدهین ماهی می شود که نیست، و هر سه شنبه هرماه برایم خورشید را در نامه ای پست میکند تا خانه ام گرم شود، اما نمی داند خانه من بعد از رفتنش با نور غریبه شده، سنگ های سرد دیوار، شمع های تار عنکبوت بسته و منی که با خورشید قهر کرده ام و پاکت هایش را باز نشده، در شومینه بی آتش میاندازم و با سرفه های خشک خاطرات یخ زدهمان را پس می زنم.
محدثه.
خانهام سرد بود،وجودش آتشی میشد در شب هنگام و سرمای وجود سکوت را میگرفت، هنگامی که شومینه آتش نداشت و شمع نور، هنگام زمستان چندین ساله ای که می آمد و نمی رفت، او بود و گرمایی که سرمای همه چیز را می بلعید.
طلوع نوری بود در زندگی تاریک من، جای دود سیگار در ریه هایم گل کاشته بود، همان ها گل هایی که مدت ها بود خشک شده و راه تنفس را بسته بودند.
فردا سیزدهین ماهی می شود که نیست، و هر سه شنبه هرماه برایم خورشید را در نامه ای پست میکند تا خانه ام گرم شود، اما نمی داند خانه من بعد از رفتنش با نور غریبه شده، سنگ های سرد دیوار، شمع های تار عنکبوت بسته و منی که با خورشید قهر کرده ام و پاکت هایش را باز نشده، در شومینه بی آتش میاندازم و با سرفه های خشک خاطرات یخ زدهمان را پس می زنم.
محدثه.
۲۲.۴k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲