🔥 تلافی ویرانگر🔥
🔥#تلافی_ویرانگر🔥
#Part16
کسی جرعت نداشت به سیترا نزدیک بشه...اونم انگار اصلا درد دستش رو حس نمیکرد!
نفس عمیقی کشید: درست تو اوج بد بختی و فلاکت، وقتی که حس میکردم ته خطه...
با لبخند محوی به مرد اشاره کرد: یونگی منو نجات داد!
با حیرت به مردی که یونگی خطاب شده بود نگاه کردیم...اون سیترا رو نجات داده بود؟!
سیترا: اون آلفاتونو نجات داده، نمیخاین بهش احترام بزارین؟
تموم دخترا به سرعت به احترام یونگی رو زانو خم شدن و همصدا گفتن: درود به آلفای اعظم!
بهت زده منم خم شدم...یعنی... واقعا یه مرد عامل نجات و ساخته شدن اسطوره ای مثل آلفا جم بود؟
ـــ هی هی هی... کافیه، از تجملات متنفرم... بسه دیگه بلند شین داره مور مورم میشه!
یونگی با لحن دوستانه ای گفت و ما با اجازه الفا جم، سر جامون نشستیم.
لارا: پس یعنی آلفای اعظم پیش ما میمونن؟
سیترا سر تکون داد: یه مدت مهمون ماست.
به خودم جرعت دادم: مگه شما از مردا متنفر نیستین؟
چشمای سیترا تیره شد: من از نر ها متنفرم، نر هایی که فکر میکنن از زنا برترن و زن فقط برای غذا پختن و بچه زاییدنه...از حرومزاده هایی که زن رو فقط اسباب بازی هوس خودشون میبینن... میبینی؟ مرد بودن با نر. بودن فرق داره...
پوزخندی زد: و متاسفانه من تو زندگیم فقط یه مرد دیدم که اونم الان اینجاست.
از جاش بلند شد و بی توجه به خونریزی دستش، به یونگی اشاره کرد: خوب نگاهش کنین...اون یه مرده، یه مرد واقعی...ازموناشو پس داده و همه رو با امتیاز کامل قبول شده... میگم نگاهش کنین، چون شماهام تو زندگیتون صددرصد مرد ندیدین...اونا موجودات نادری ان!
ـــ بیخیال، منو اوردی بین یه گله کرگ دختر و اونا دارن با نگاشون منو قورت میدن...کم کم احساس نا امنی میکنم!
بی اراده همه خندیدن، و یونگی با ارامش به سیترا نزدیک شد و دست خونیشو گرفت: از اخرین باری که دیدمت وحشی تر شدی.
دستمالی گذاشت رو زخمش: تو اسیب زدن به خودت داری رکورد رو میشکنی!
سیترا با نیشخند گفت: ولی به هر حال تو مراقبمی هوم؟
گوشه لب یونگی به طرز جذابی بالا رفت: هوم... متاسفانه نمیتونم نسبت به جواهرم بی تفاوت باشم!!!
.... ادامه دارد....
#Part16
کسی جرعت نداشت به سیترا نزدیک بشه...اونم انگار اصلا درد دستش رو حس نمیکرد!
نفس عمیقی کشید: درست تو اوج بد بختی و فلاکت، وقتی که حس میکردم ته خطه...
با لبخند محوی به مرد اشاره کرد: یونگی منو نجات داد!
با حیرت به مردی که یونگی خطاب شده بود نگاه کردیم...اون سیترا رو نجات داده بود؟!
سیترا: اون آلفاتونو نجات داده، نمیخاین بهش احترام بزارین؟
تموم دخترا به سرعت به احترام یونگی رو زانو خم شدن و همصدا گفتن: درود به آلفای اعظم!
بهت زده منم خم شدم...یعنی... واقعا یه مرد عامل نجات و ساخته شدن اسطوره ای مثل آلفا جم بود؟
ـــ هی هی هی... کافیه، از تجملات متنفرم... بسه دیگه بلند شین داره مور مورم میشه!
یونگی با لحن دوستانه ای گفت و ما با اجازه الفا جم، سر جامون نشستیم.
لارا: پس یعنی آلفای اعظم پیش ما میمونن؟
سیترا سر تکون داد: یه مدت مهمون ماست.
به خودم جرعت دادم: مگه شما از مردا متنفر نیستین؟
چشمای سیترا تیره شد: من از نر ها متنفرم، نر هایی که فکر میکنن از زنا برترن و زن فقط برای غذا پختن و بچه زاییدنه...از حرومزاده هایی که زن رو فقط اسباب بازی هوس خودشون میبینن... میبینی؟ مرد بودن با نر. بودن فرق داره...
پوزخندی زد: و متاسفانه من تو زندگیم فقط یه مرد دیدم که اونم الان اینجاست.
از جاش بلند شد و بی توجه به خونریزی دستش، به یونگی اشاره کرد: خوب نگاهش کنین...اون یه مرده، یه مرد واقعی...ازموناشو پس داده و همه رو با امتیاز کامل قبول شده... میگم نگاهش کنین، چون شماهام تو زندگیتون صددرصد مرد ندیدین...اونا موجودات نادری ان!
ـــ بیخیال، منو اوردی بین یه گله کرگ دختر و اونا دارن با نگاشون منو قورت میدن...کم کم احساس نا امنی میکنم!
بی اراده همه خندیدن، و یونگی با ارامش به سیترا نزدیک شد و دست خونیشو گرفت: از اخرین باری که دیدمت وحشی تر شدی.
دستمالی گذاشت رو زخمش: تو اسیب زدن به خودت داری رکورد رو میشکنی!
سیترا با نیشخند گفت: ولی به هر حال تو مراقبمی هوم؟
گوشه لب یونگی به طرز جذابی بالا رفت: هوم... متاسفانه نمیتونم نسبت به جواهرم بی تفاوت باشم!!!
.... ادامه دارد....
۲.۳k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.