💖*تک پارتی*از ته ته کیوتمونن🌈
#درخواستے
_________________________________
ا/ت :
توی کتابخونه بودم و داشتم کتاب lonely city رو میخوندم.
یکی همش نگاهم میکرد.
ولش کردم و به کتاب خوندن ادامه دادم.
ولی اصلا چشم ازم برنمیداشت.
وسایلم و برداشتم که برم، ولی اون پسر یهو جلوم سبز شد.
تهیونگ : سلام ا/ت
ا/ت : تو منو میشناسی؟
تهیونگ : واقعا!، فکر کردم منو یادت میاد.
ا/ت : ببخشید آقا من باید برم.
تهیونگ : ا/ت خواهش میکنم. نرو
ا/ت : چرا؟ لزومی نداره به حرف یه قریبه گوش کنم.
تهیونگ : قریبه ؟ ا/تتتت واقعا یادت نمیاد؟
ا/ت : چی داری میگی!
تهیونگ : بشین برات بگم.
ا/ت :
به حرفش گوش دادم و نشستم.
ا/ت : خب تو کی؟
تهیونگ :
واقعا منو یادش رفته؟
تهیونگ : اسمم کیم تهیونگه تو مدرسه شینگ شیانگ.
ا/ت : 🥺 تهیونگ تویی؟
چقدر عوض شدی البته تعجبی هم نداره ما 12 سال پیش بهترین دوستای هم بودیم. واقعا انتظار داشتی بشناسمت؟
تهیونگ : نه انتظار نداشتم 😅ولی...... هیچی
ا/ت : تو منو چطوری شناختی منکه خیلی عوض شدم.
تهیونگ : از روی کارت عضویت کتابخونت
اسمت و دیدم فهمیدم خودتی، آخه قبل از اینکه از بوسان برم سئول باهم بعد مدرسه میومدیم اینجا و من نسکافه میخوردم ولی خوب یادمه تو قهوه تلخ با شکر و تزیین گل میخوردی. که الانم روی میزت همون قهوه ست و کتاب با ژانر درام.
ا/ت : واقعا همشو یادته ؟ ، ببخشید ولی من حتی فراموشت کرده بودم.
تهیونگ : عیبی نداره.
ا/ت : ولی ما دوستای هم بودیم چرا بهم دروغ گفتی؟
تهیونگ : من مجبور بودم برم سئول، ..........اینارو ولش کن ولی راستی راستی خیلی خوشگل شدی ا/ت.
ا/ت : ممنون. توهم خیلی خوشگل و جذابی 🤣🙂💜
ا/ت :
بلند شدیم و همدیگرو به یاد قبلنا بقل کردیم و بهش گفتم
ا/ت : میشه الانم باهم دوست باشیم.
تهیونگ : آره، معلومه.
ا/ت : البته یادم نبود سئول زندگی میکنی.
تهیونگ : نه، من اومدم بوسان
ا/ت :
دوباره بقلش کردم و اون روز بهترین روز دنیام بود 💖💖🥺
_________________________________
ا/ت :
توی کتابخونه بودم و داشتم کتاب lonely city رو میخوندم.
یکی همش نگاهم میکرد.
ولش کردم و به کتاب خوندن ادامه دادم.
ولی اصلا چشم ازم برنمیداشت.
وسایلم و برداشتم که برم، ولی اون پسر یهو جلوم سبز شد.
تهیونگ : سلام ا/ت
ا/ت : تو منو میشناسی؟
تهیونگ : واقعا!، فکر کردم منو یادت میاد.
ا/ت : ببخشید آقا من باید برم.
تهیونگ : ا/ت خواهش میکنم. نرو
ا/ت : چرا؟ لزومی نداره به حرف یه قریبه گوش کنم.
تهیونگ : قریبه ؟ ا/تتتت واقعا یادت نمیاد؟
ا/ت : چی داری میگی!
تهیونگ : بشین برات بگم.
ا/ت :
به حرفش گوش دادم و نشستم.
ا/ت : خب تو کی؟
تهیونگ :
واقعا منو یادش رفته؟
تهیونگ : اسمم کیم تهیونگه تو مدرسه شینگ شیانگ.
ا/ت : 🥺 تهیونگ تویی؟
چقدر عوض شدی البته تعجبی هم نداره ما 12 سال پیش بهترین دوستای هم بودیم. واقعا انتظار داشتی بشناسمت؟
تهیونگ : نه انتظار نداشتم 😅ولی...... هیچی
ا/ت : تو منو چطوری شناختی منکه خیلی عوض شدم.
تهیونگ : از روی کارت عضویت کتابخونت
اسمت و دیدم فهمیدم خودتی، آخه قبل از اینکه از بوسان برم سئول باهم بعد مدرسه میومدیم اینجا و من نسکافه میخوردم ولی خوب یادمه تو قهوه تلخ با شکر و تزیین گل میخوردی. که الانم روی میزت همون قهوه ست و کتاب با ژانر درام.
ا/ت : واقعا همشو یادته ؟ ، ببخشید ولی من حتی فراموشت کرده بودم.
تهیونگ : عیبی نداره.
ا/ت : ولی ما دوستای هم بودیم چرا بهم دروغ گفتی؟
تهیونگ : من مجبور بودم برم سئول، ..........اینارو ولش کن ولی راستی راستی خیلی خوشگل شدی ا/ت.
ا/ت : ممنون. توهم خیلی خوشگل و جذابی 🤣🙂💜
ا/ت :
بلند شدیم و همدیگرو به یاد قبلنا بقل کردیم و بهش گفتم
ا/ت : میشه الانم باهم دوست باشیم.
تهیونگ : آره، معلومه.
ا/ت : البته یادم نبود سئول زندگی میکنی.
تهیونگ : نه، من اومدم بوسان
ا/ت :
دوباره بقلش کردم و اون روز بهترین روز دنیام بود 💖💖🥺
۱۷.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.