وقتی بدون اجازه میری پارتی!
PART①
(لیا دوسته ا/ته)
لیا : حتما بیاااااا!!
ا/ت: اگه کوک اجازه نده چی؟؟
لیا : انقد شوهر دوست نباش. اگه نیای من دیگه دوستت نمی شما🤭تروخدا بیاا
ا/ت: باشه
لیا :خدافظ
ا/ت: بای
تلفن رو قطع کردم و رفتم تا از کوک اجازه بگیرم.
ا/ت: کوک؟؟
کوک : بله ناناصم!
ا/ت: لیا منو به پارتی دعوت کرده.
کوک: خب
ا/ت: خوب یعنی میشه برم؟
کوک: چند بار بهت گفتم با پسرا تنهات نمیزارم هاااااا 100 یا 1000 بار؟؟؟؟
ا/ت: کوککککک؟ چرا اینجوری میکنی؟
کوک:یا من یا پارتی
ا/ت : معلومه تو. خودتم میدونی چقدر دوست دارم ولی کوتاه بیا عشقم.
کوک:اگه دوسم داری انتخاب کن. من یا پارتی؟؟؟
ا/ت : خیله خوب نمیرم. 😠
به لیا زنگ زدم.
ا)ت: الوو
لیا : سلام
ا/ت: لیا من نمیتونم بیام
لیا : ای بابا بخدا اگه نیایا!
ا/ت: میفهمی کوکی اجازه نمیده هههه
لیا : یواشکی بیاا خوب
ا/ت : ببینم چیکار میتونم بکنم!
لیا : باشهه
ا/ت: خدافظ
لیا: خدافظ
یهو عین جن اومد بالا سرم.
کوک : با کی حرف میزدی؟؟
ا/ت: ل ل لیا
کوک: چرا ترسیدی
ا/ت: نبابا ترس چی؟؟
کوک: خب به لیا گفتی که نمیری؟؟
ا/ت : آ آره
کوک لبشو گذاشت رو لبم، خیلی ناراحت شدم که بهش دروغ گفتم
ا/ت : کوک
کوک : جونم
ا/ت: من خیلی خیلی عاشقتمممم
کوک : منم همینطور نفسم
ا/ت:😊
( فردا )
کوک میخواست بره کمپانی.
ا/ت: خدافظ 🥲
کوک: خدافظ قربونت
ا/ت: ساعت چند برمیگردی؟؟؟
کوک : ساعت 9 شب
ا)ت: باشه بای بای!
پارتی تا ساعت 12 بود ولی میتونستم تا 9 اونجا باشم
آماده شدم و رفتم.
ا)ت: لیا میشه آدرسو بفرستی؟
لیا: چه عجببب. باشه الان میفرستم.
رسیدم اونجا.
خیلی کارا کردیم با پسرا رقصیدیم.
مشروب خوردیم.
بازی کردیم..
و...
ساعت 8:30 بود.
لیا: کجا میری؟؟؟
ا/ت :باید برم کوک داره برمیگرده.
لیا : باشه خدافظ
ا/ت: خدافظ
(لیا دوسته ا/ته)
لیا : حتما بیاااااا!!
ا/ت: اگه کوک اجازه نده چی؟؟
لیا : انقد شوهر دوست نباش. اگه نیای من دیگه دوستت نمی شما🤭تروخدا بیاا
ا/ت: باشه
لیا :خدافظ
ا/ت: بای
تلفن رو قطع کردم و رفتم تا از کوک اجازه بگیرم.
ا/ت: کوک؟؟
کوک : بله ناناصم!
ا/ت: لیا منو به پارتی دعوت کرده.
کوک: خب
ا/ت: خوب یعنی میشه برم؟
کوک: چند بار بهت گفتم با پسرا تنهات نمیزارم هاااااا 100 یا 1000 بار؟؟؟؟
ا/ت: کوککککک؟ چرا اینجوری میکنی؟
کوک:یا من یا پارتی
ا/ت : معلومه تو. خودتم میدونی چقدر دوست دارم ولی کوتاه بیا عشقم.
کوک:اگه دوسم داری انتخاب کن. من یا پارتی؟؟؟
ا/ت : خیله خوب نمیرم. 😠
به لیا زنگ زدم.
ا)ت: الوو
لیا : سلام
ا/ت: لیا من نمیتونم بیام
لیا : ای بابا بخدا اگه نیایا!
ا/ت: میفهمی کوکی اجازه نمیده هههه
لیا : یواشکی بیاا خوب
ا/ت : ببینم چیکار میتونم بکنم!
لیا : باشهه
ا/ت: خدافظ
لیا: خدافظ
یهو عین جن اومد بالا سرم.
کوک : با کی حرف میزدی؟؟
ا/ت: ل ل لیا
کوک: چرا ترسیدی
ا/ت: نبابا ترس چی؟؟
کوک: خب به لیا گفتی که نمیری؟؟
ا/ت : آ آره
کوک لبشو گذاشت رو لبم، خیلی ناراحت شدم که بهش دروغ گفتم
ا/ت : کوک
کوک : جونم
ا/ت: من خیلی خیلی عاشقتمممم
کوک : منم همینطور نفسم
ا/ت:😊
( فردا )
کوک میخواست بره کمپانی.
ا/ت: خدافظ 🥲
کوک: خدافظ قربونت
ا/ت: ساعت چند برمیگردی؟؟؟
کوک : ساعت 9 شب
ا)ت: باشه بای بای!
پارتی تا ساعت 12 بود ولی میتونستم تا 9 اونجا باشم
آماده شدم و رفتم.
ا)ت: لیا میشه آدرسو بفرستی؟
لیا: چه عجببب. باشه الان میفرستم.
رسیدم اونجا.
خیلی کارا کردیم با پسرا رقصیدیم.
مشروب خوردیم.
بازی کردیم..
و...
ساعت 8:30 بود.
لیا: کجا میری؟؟؟
ا/ت :باید برم کوک داره برمیگرده.
لیا : باشه خدافظ
ا/ت: خدافظ
۵۵.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.