ادامه ......
ادامه ......
و به سمت پارک بزرگی که نزدیک به مدرسه بود حرکت کردیم
درواقع ....... اونجا بک بخشی از جنگل بود که از یک جا به بعدش رو حصار کشیده بودن به پشت سرم نگاه کردم و بهش علامت دادم که دنبالم بیاد و روی پاهام نشستم و بوته های جلوم رو کنار زدم و وارد اونجا شدم و یک دفعه از جایی که درخت ها اونجا رو گرفته بودن رسیدیم ...... اونجا یک رود خونه بود که پروانه ها دور و اطرافش می چرخیدن و نور خورشید از بین برگ ها بیرون میومد
روی زمین نشستم و کیفم رو کنارم گذاشتم
یونگ بوک : تو همیشه میای اینجا؟
ا/ت : اره ..... خب راستش میام اینجا کک از اجتماع دور باشم . .... از بوی نفت بنزین و ترافیک هایی که معلوم نیست کی تموم میشن
همون لحظه با صدای خش خش برگا به پشت سرمون نگاه کردیم ، و خرگوش کوچیکی رو دیدم
ا/ت : سلام کوچولو
و طرف هویجی رو از کیفم بیرون اورد و جلوش گرفتم و اون هم به سمتم اومد
ا/ت : ساکورا .....
یونگ بوک : چی؟
ا/ت : ساکورا اسمش ساکورا ست
یونگ بوک : میشناسیش؟
ا/ت : اره خیلی وقته، بیا تو هم بهش بده
یونگ بوک : نه نه من ....
ا/ت : می ترسی؟
و اروم سری تکون داد
هویجی دستش دادم و ساکورا به سمتش رفت
ولی اون از ترس سری چشماش رو بست ولی بعد از اینکه دید باهاش کاری نداره اروم چشماش رو باز
ا/ت : دیدی کاریت نداره .....
.
*پرش زمانی به ساعت هشت شب
.
داشتیم اروم به سمت خونه هامون حرکت می کردیم
ا/ت : ممنونم
یونگ بوک:چ. چرا؟
ا/ت : امروز خیلی بهم خوش گذشت
یونگ بوک : راستش به منم همین طور
ا/ت : خب پس ..... فردا توی مدرسه می بینمت، فعلا
و بعد سری از اونجا دور شدم
قلبم تند تند می زد .....
حمایت .......... 🖤🌚
میشه اون دستای قشنگ رو روی دکمه دنبال کردن بزنی با این کارت دل یه دختر رو اکلیلی می کنی ✨
و به سمت پارک بزرگی که نزدیک به مدرسه بود حرکت کردیم
درواقع ....... اونجا بک بخشی از جنگل بود که از یک جا به بعدش رو حصار کشیده بودن به پشت سرم نگاه کردم و بهش علامت دادم که دنبالم بیاد و روی پاهام نشستم و بوته های جلوم رو کنار زدم و وارد اونجا شدم و یک دفعه از جایی که درخت ها اونجا رو گرفته بودن رسیدیم ...... اونجا یک رود خونه بود که پروانه ها دور و اطرافش می چرخیدن و نور خورشید از بین برگ ها بیرون میومد
روی زمین نشستم و کیفم رو کنارم گذاشتم
یونگ بوک : تو همیشه میای اینجا؟
ا/ت : اره ..... خب راستش میام اینجا کک از اجتماع دور باشم . .... از بوی نفت بنزین و ترافیک هایی که معلوم نیست کی تموم میشن
همون لحظه با صدای خش خش برگا به پشت سرمون نگاه کردیم ، و خرگوش کوچیکی رو دیدم
ا/ت : سلام کوچولو
و طرف هویجی رو از کیفم بیرون اورد و جلوش گرفتم و اون هم به سمتم اومد
ا/ت : ساکورا .....
یونگ بوک : چی؟
ا/ت : ساکورا اسمش ساکورا ست
یونگ بوک : میشناسیش؟
ا/ت : اره خیلی وقته، بیا تو هم بهش بده
یونگ بوک : نه نه من ....
ا/ت : می ترسی؟
و اروم سری تکون داد
هویجی دستش دادم و ساکورا به سمتش رفت
ولی اون از ترس سری چشماش رو بست ولی بعد از اینکه دید باهاش کاری نداره اروم چشماش رو باز
ا/ت : دیدی کاریت نداره .....
.
*پرش زمانی به ساعت هشت شب
.
داشتیم اروم به سمت خونه هامون حرکت می کردیم
ا/ت : ممنونم
یونگ بوک:چ. چرا؟
ا/ت : امروز خیلی بهم خوش گذشت
یونگ بوک : راستش به منم همین طور
ا/ت : خب پس ..... فردا توی مدرسه می بینمت، فعلا
و بعد سری از اونجا دور شدم
قلبم تند تند می زد .....
حمایت .......... 🖤🌚
میشه اون دستای قشنگ رو روی دکمه دنبال کردن بزنی با این کارت دل یه دختر رو اکلیلی می کنی ✨
۱۲.۰k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.