p7
ویو هانا
وقتی به اتاقش رسیدم درو باز کردم
که دیدم به سمت پنجره نشسته و به بیرون خیره شده
+مزاحم که نشدم؟
هیچی نگفت
منم یه صندلی برداشتم و بردم کنارش گذاشتم
+خب خب ببین اینجا چی داریم یه آقای یه دنده که غذاشو نخورده
-این مسخره بازیا چیه؟
+جونگکوک؟
-چقدر زود پسر خاله شدی
+من با همه زود پسر خاله میشم ولی برای تو دختر خاله میشم(لبخند)
-دیوونست
+جونگکوک؟از همه بیشتر چه رنگی و دوست داری؟
-مشکی
+چرا مشکیو دوست داری؟
-چون آرامش بخشه و پر از سکوته میشه توش گم شی
+اوهوم حق با توعه
-همیشه حق با منه(این کوکو بدین من برم🤡)
+حالا بگو از چه کاری خوشت میاد؟
-نقاشی کشیدن،حرف زدن با مامانم،خوابیدن تو بغلش
+مامانت کجاست؟
دستشو برد سمت قلبش
-اینجا،اون اینجاست،توی قلب سیاه من که با وجودش گلزاره
حتما خیلی با مامانش صمیمی بوده که الان داره اینجوری میکنه
+بیشتر راجب خودت بگو
-برو بیرون میخام تنها باشم
+جونگکوک انقدر سعی نکن خودتو از واقعیت دور کنی،تو باید خودتو دوباره پیدا کنی
-من همینم که هستم زندگی هیچوقت رویه خوبشو بهم نشون نداد
+اگه واقعا میخوای شاد باشی باید اول خودت بخوای
-هیچ فاعده ای نداره سرنوشت من اینه
+جونگکوک اول باید باهام حرف بزنی،درباره خودت تا من بتونم کمکت کنم
یهو سرشو برگردوند سمتم
-مگه تو خدایی؟
+چی؟
-میگه تو خدایی که بتونی حال منو خوب کنی؟
+ن نه ولی میتونم کمکت کنم لطفاً نزار آسیب ببینی تو هنوز جوونی میتونی زندگیتو تعقیر بدی هر چند که حرفامو قبول نداری ولی امتحانش کن ضرر نداره
-راجبش فکر میکنم
+واقعا؟مرسی
+من دیگه میرم جونگکوک وقتی تصمیم گرفتی میتونی با اون تلفن مستقیم باهام ارتباط بگیری فقط من جوابتو میدم خب؟
-باشه ولی
+ولی چی؟
-هیچی
+خیلیه خب من رفتم
از در خارج شدم
+هوفف چه بیماریه کارش واقعا سخته
وقتی به طبقه پایین رسیدم دیدم آقای جانگ در به در دنبال که
رفتم سمتش
+آقای جان..
&دخترههه احمققققق(عربده)
+آقای جانگ چی شده(بغض)
تبلتو گرفت سمتم
&تو این درخواست و رد کردی؟
+ب بله
&چرااااااا(داد)
+چون وضعیتش خوب نبود باید به تیمارستان شانگهای تو چین انتقال میشد
&احمققق میدونی والدین این مریض چه مبلغ زیادیو برای درمانش گذاشته بودنننن؟
+هر چقدرم باشه مبلغش ما نمیتونستیم اونو درمان کنیم در توانمون نبود
&به مبلغ یک میلیون دلار بود دختره بدرد نخووورررر
دستشو بلند کرد که بزنه تو گوشم چشمامو بستمو منتظر موندم بزنه ولی اتفاقی نیفتاد
چشمامو باز کردم،با تهیونگ مواجه شدم که دست جانگو نگه داشته بود
ته:هرگز به خودت اجازه نده که دستت بهش بخوره
لایک:۱۴
کامنت:۱۵
وقتی به اتاقش رسیدم درو باز کردم
که دیدم به سمت پنجره نشسته و به بیرون خیره شده
+مزاحم که نشدم؟
هیچی نگفت
منم یه صندلی برداشتم و بردم کنارش گذاشتم
+خب خب ببین اینجا چی داریم یه آقای یه دنده که غذاشو نخورده
-این مسخره بازیا چیه؟
+جونگکوک؟
-چقدر زود پسر خاله شدی
+من با همه زود پسر خاله میشم ولی برای تو دختر خاله میشم(لبخند)
-دیوونست
+جونگکوک؟از همه بیشتر چه رنگی و دوست داری؟
-مشکی
+چرا مشکیو دوست داری؟
-چون آرامش بخشه و پر از سکوته میشه توش گم شی
+اوهوم حق با توعه
-همیشه حق با منه(این کوکو بدین من برم🤡)
+حالا بگو از چه کاری خوشت میاد؟
-نقاشی کشیدن،حرف زدن با مامانم،خوابیدن تو بغلش
+مامانت کجاست؟
دستشو برد سمت قلبش
-اینجا،اون اینجاست،توی قلب سیاه من که با وجودش گلزاره
حتما خیلی با مامانش صمیمی بوده که الان داره اینجوری میکنه
+بیشتر راجب خودت بگو
-برو بیرون میخام تنها باشم
+جونگکوک انقدر سعی نکن خودتو از واقعیت دور کنی،تو باید خودتو دوباره پیدا کنی
-من همینم که هستم زندگی هیچوقت رویه خوبشو بهم نشون نداد
+اگه واقعا میخوای شاد باشی باید اول خودت بخوای
-هیچ فاعده ای نداره سرنوشت من اینه
+جونگکوک اول باید باهام حرف بزنی،درباره خودت تا من بتونم کمکت کنم
یهو سرشو برگردوند سمتم
-مگه تو خدایی؟
+چی؟
-میگه تو خدایی که بتونی حال منو خوب کنی؟
+ن نه ولی میتونم کمکت کنم لطفاً نزار آسیب ببینی تو هنوز جوونی میتونی زندگیتو تعقیر بدی هر چند که حرفامو قبول نداری ولی امتحانش کن ضرر نداره
-راجبش فکر میکنم
+واقعا؟مرسی
+من دیگه میرم جونگکوک وقتی تصمیم گرفتی میتونی با اون تلفن مستقیم باهام ارتباط بگیری فقط من جوابتو میدم خب؟
-باشه ولی
+ولی چی؟
-هیچی
+خیلیه خب من رفتم
از در خارج شدم
+هوفف چه بیماریه کارش واقعا سخته
وقتی به طبقه پایین رسیدم دیدم آقای جانگ در به در دنبال که
رفتم سمتش
+آقای جان..
&دخترههه احمققققق(عربده)
+آقای جانگ چی شده(بغض)
تبلتو گرفت سمتم
&تو این درخواست و رد کردی؟
+ب بله
&چرااااااا(داد)
+چون وضعیتش خوب نبود باید به تیمارستان شانگهای تو چین انتقال میشد
&احمققق میدونی والدین این مریض چه مبلغ زیادیو برای درمانش گذاشته بودنننن؟
+هر چقدرم باشه مبلغش ما نمیتونستیم اونو درمان کنیم در توانمون نبود
&به مبلغ یک میلیون دلار بود دختره بدرد نخووورررر
دستشو بلند کرد که بزنه تو گوشم چشمامو بستمو منتظر موندم بزنه ولی اتفاقی نیفتاد
چشمامو باز کردم،با تهیونگ مواجه شدم که دست جانگو نگه داشته بود
ته:هرگز به خودت اجازه نده که دستت بهش بخوره
لایک:۱۴
کامنت:۱۵
۱۷.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.