part
part¹²
ویو آنیا*
عاشق یک جاسوس شدم
پیام دامیان و که دیدم برگ ریزون شدم
اما توی چسی ترین حالت خودم قرار داشتم پس حتی سینم نزدم و گوشیم و بستم و به سقف خیره شدم
و با خودم گفتم
چی میشه که یه آدم برای بقا میجنگه؟*
سوال جدیدی بود
اما سوال بی جوابی ام بود
حوصله فکر کردن نداشتم
فردا ورزش داشتیم
پس ترجیح دادم به بدنم استراحت بدم و بخوابم
چراغ مطالعه رو خاموش کردم و چشام و روی هم گذاشتم
و خاموشی ...
هعی آنیا
جدی قدرت ذهن داری
آدم وحشتناکی هستی کودن
بکی: هه هیولای لعنتی
بکی انیا رو حل میده و آنیا میوفته زمین
دامیان میاد کناره آنیا میشینه و
دامیان: هی عجیب غریب تو جدی فکر کردی من عاشق تو میشم
پا کوتاه
دختره ی دهاتی
هه منو نخندون ابله
و یدونه زد توی سرش
جک از اون سمت اومد کناره آنیا و دستشو گذاشت رو رون
برهنه دختر
جک: عوم انیا
گول زدن من خیلی بهت لذت میده مگه نه ؟
آنیا با جیغ از خواب بیدار میشه
(هاهاهاها مریضم زجر بکشید زجررر)
نفس نفس زنان *
آنیا: همش یه خواب بود
همش یه خواب بود
چشام اشکی بود که
یور و لوید*
از اتاق آنیا صدای جیغ اومد
بلند شدیم و رفتیم داخلش
یور*
رفتم آنیا رو بغل کردم و نوازشش کردم و
گفتم اینا همش یه خواب بوده اونم بغلم کرد و کمی
هق هق خوابش برد
پیشونیش و بوسیدم و بعد با لوید رفتیم داخل اتاقمون
که کارمون رو بکنیم
(خاک به سرم حیا کو عفت کو ادامش کو)
ویو دامیان*
تموم این ساعت رو به گوشیم خیره بودم تا شاید آنیا جوابم رو بده
نمیدونم چی شده بود
اما حس میکردم ناراحت شده بود
هعی
نمیدونم اما جدی
بدجور دلمو بهش باختم ..
جدی عاشقش شدم
و بدتر از اون
من باید جک و از پا بندازم
یا بزار سختش نکنیم
آنیا رو از پا میندازم
مال خودم میکنمش
اون باید مادر بچه هام بشه
ملکه ی آینده ی غرب
هعی بزار ببینم من دارم با خودم چیمیگم
نباید که بهش تج**اوز کنم
باید از روی علاقه
صبر کن ببینم من اصلا چرا دارم به اینا فکر میکنم
ولی حالا که دارم فکر میکنم
جدی بدن خوبی داره ها
به خودم چکی زدم و خفه شویی فرستادم
و دوباره به دیوار خیره شدم
دیگه تصمیم گرفتم بخوابم
فکر کنم زیاد خسته بوده و اصلا پیامم رو ندیده
شاید بخاطر همی...
صدای اس ام اس اومد
مثل جت از تخت بلند شدم و دستم و سمت میز عسلی کناره تخت کردم گوشیم و برداشتم و دیدم آنیا پیام داده
ذوق زده شدم
سریع جوابشو دادم
(پیاماشونو رازه بعدا براتون رو میکنم┏(^0^)┛)
دامیان: اوه پس که اینطور
ما فردا با کلاس جک مسابقه داریم
اونم یجورایی کل تایم مدرسه رو
پس توی اون تایم
باید ببرمش
شکستش میدم
به آنیا پیام دادم که
دامیان: فردا هرچیزی هم که شد کناره من بمون
خودم ازت محافظت میکنم
حتی به قیمت جونم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته نباشید
ببخشید بابت کم و دیر پارت گذاشتن
مریض شدم و نام کمتر از یک گیگ مونده
خلاصه
احتمالا بتونم براتون تا فردا شب سه تا پارت گز این بزارم
بازم بابت تاخیر معذرت میخوام
اینو بخونید من برم پارت ۱۳ رو بنویسمممم
ویو آنیا*
عاشق یک جاسوس شدم
پیام دامیان و که دیدم برگ ریزون شدم
اما توی چسی ترین حالت خودم قرار داشتم پس حتی سینم نزدم و گوشیم و بستم و به سقف خیره شدم
و با خودم گفتم
چی میشه که یه آدم برای بقا میجنگه؟*
سوال جدیدی بود
اما سوال بی جوابی ام بود
حوصله فکر کردن نداشتم
فردا ورزش داشتیم
پس ترجیح دادم به بدنم استراحت بدم و بخوابم
چراغ مطالعه رو خاموش کردم و چشام و روی هم گذاشتم
و خاموشی ...
هعی آنیا
جدی قدرت ذهن داری
آدم وحشتناکی هستی کودن
بکی: هه هیولای لعنتی
بکی انیا رو حل میده و آنیا میوفته زمین
دامیان میاد کناره آنیا میشینه و
دامیان: هی عجیب غریب تو جدی فکر کردی من عاشق تو میشم
پا کوتاه
دختره ی دهاتی
هه منو نخندون ابله
و یدونه زد توی سرش
جک از اون سمت اومد کناره آنیا و دستشو گذاشت رو رون
برهنه دختر
جک: عوم انیا
گول زدن من خیلی بهت لذت میده مگه نه ؟
آنیا با جیغ از خواب بیدار میشه
(هاهاهاها مریضم زجر بکشید زجررر)
نفس نفس زنان *
آنیا: همش یه خواب بود
همش یه خواب بود
چشام اشکی بود که
یور و لوید*
از اتاق آنیا صدای جیغ اومد
بلند شدیم و رفتیم داخلش
یور*
رفتم آنیا رو بغل کردم و نوازشش کردم و
گفتم اینا همش یه خواب بوده اونم بغلم کرد و کمی
هق هق خوابش برد
پیشونیش و بوسیدم و بعد با لوید رفتیم داخل اتاقمون
که کارمون رو بکنیم
(خاک به سرم حیا کو عفت کو ادامش کو)
ویو دامیان*
تموم این ساعت رو به گوشیم خیره بودم تا شاید آنیا جوابم رو بده
نمیدونم چی شده بود
اما حس میکردم ناراحت شده بود
هعی
نمیدونم اما جدی
بدجور دلمو بهش باختم ..
جدی عاشقش شدم
و بدتر از اون
من باید جک و از پا بندازم
یا بزار سختش نکنیم
آنیا رو از پا میندازم
مال خودم میکنمش
اون باید مادر بچه هام بشه
ملکه ی آینده ی غرب
هعی بزار ببینم من دارم با خودم چیمیگم
نباید که بهش تج**اوز کنم
باید از روی علاقه
صبر کن ببینم من اصلا چرا دارم به اینا فکر میکنم
ولی حالا که دارم فکر میکنم
جدی بدن خوبی داره ها
به خودم چکی زدم و خفه شویی فرستادم
و دوباره به دیوار خیره شدم
دیگه تصمیم گرفتم بخوابم
فکر کنم زیاد خسته بوده و اصلا پیامم رو ندیده
شاید بخاطر همی...
صدای اس ام اس اومد
مثل جت از تخت بلند شدم و دستم و سمت میز عسلی کناره تخت کردم گوشیم و برداشتم و دیدم آنیا پیام داده
ذوق زده شدم
سریع جوابشو دادم
(پیاماشونو رازه بعدا براتون رو میکنم┏(^0^)┛)
دامیان: اوه پس که اینطور
ما فردا با کلاس جک مسابقه داریم
اونم یجورایی کل تایم مدرسه رو
پس توی اون تایم
باید ببرمش
شکستش میدم
به آنیا پیام دادم که
دامیان: فردا هرچیزی هم که شد کناره من بمون
خودم ازت محافظت میکنم
حتی به قیمت جونم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسته نباشید
ببخشید بابت کم و دیر پارت گذاشتن
مریض شدم و نام کمتر از یک گیگ مونده
خلاصه
احتمالا بتونم براتون تا فردا شب سه تا پارت گز این بزارم
بازم بابت تاخیر معذرت میخوام
اینو بخونید من برم پارت ۱۳ رو بنویسمممم
- ۱۳.۱k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط