تک.....
تک پارتی از تهیونگ و ا/ت
نگاهی غمناک🖤
part : 1
داشتیم با یونجی از مدرسه بر میگشتیم بریم خونه . یونجی رانندگی بلد بود سوار ماشینش شدیم هیون باهامون نیومده بود چون مامانش اومده بود دنبالش.
خلاصه من و یونجی با ماشین مستقیم رفتیم از نونوایی هیون جونگ هم اومدیم
یونجی منو سر کوچه ی خونم نگه داشت
من ساعت رو دیدم.
دیدم که ساعت 1 و 10 دقیقه هست .
چشمم به پاتوقمون خورد ( اینو بگم ما کلا چهار نفر اکیپیم من ، یونجی ، مین جی ، هانر که ما اونجا بعضی اوقات دور هم جمع میشیم و بگو بخند ) دیدم درش بازه.
فردای اون روز قراره یه جشن عالی ای برگزار بشه.
اینو یادم رفت بگم قبل اینکه مدرسه تموم بشع
توی مدرسه جشن بود و من کلی جایزه گرفته بودم ، خلاصه بعد من از یونجی پرسیدم :[ یونجی جشن رو قراره فردا بگیرن دیگه] یونجی :[ اره قراره پسر دختر قاطی باشه]
که با نگاه مرموزانه ای گفتم :[ باش ] که یونجی گفت :[ باز چی تو اون ذهن منحرف میگذره ] که بعد گفتم :[ هیچی ] که بعد یونجی گفت :[ آره جون عمت ] که گفتم :[ هوووووش عمه دارم ] که بعد هردومون خندیدیم
داشتم از یونجی خداحافظی میکردم که یهو از پاتوقمون (این پاتوقمون رو مین جی اسمشو گذاشته )تا سرکوچه ی ما صدای آهنگ می اومد.
اون آهنگ رو میشناختم آهنگ مورد علاقه مین هو بود.
من به یونجی نگاه کردم و گفتم :[ الان که 1 و 10 دقیقه هست میای بریم پاتوق یه سر بزنیم ] یونجی گفت :[ اره اره ]
ماشین رو سر کوچمون پارک کرد از سرکوچمون پیاده رفتیم سمت پاتوق .
توی کوچه بودیم که بریم
من گفتم وای یونجی اولین بارمه می خوام بدون کلاه برم بیام ( بله ا/ت هیچ وقت بدون کلاه جایی نمیره فقط یه امروز رو بدون کلاه جایی رفت )
الان قطعا تهیونگ هم هست پیش مین هو دیگه
چون مین هو داره آهنگ میزاره .
توی همین حِین صدای آهنگ هم می اومد
یونجی و ا/ت دنبال چاره بودن که یهو هانر از در خونشون اومد بیرون.
( خونه هانر اینا بغل پاتوقمونه فک نکنین هر روز میاد پاتوق نه خیر در صورتی که من هر روز میرم و همیشه به هانر میگم بیا نمیاد هیچ وقت این بشر پایه نبود )
هانر تو آپارتمان زندگی میکرد توی پارکینگشو هم اعضای ساختمون و همسایه ها جلسه گذاشته بودن و توی پارکینگشون جشن بود.
من به هانر گفتم:[هانر کلاه بهم بده فقط توروخدا ]
هانر اومدبهم داد. یه کلاه زنجیر دار که مشکی بود گذاشتم روسرم و من و یونجی رفتیم داخل پاتوق
تا پامونو داخل پاتوق گذاشتیم آهنگ جدیدی که تا بحال نشنیده بودمش پخش شد.
رفتیم بالا دیدم که اونجا صندلی گذاشتن
منو یونجی پیش هم نشستیم
داشتیم صحبت میکردیم.
یونجی گفت :[حداقل تا اینجا که اومدیم برم بالا به بقیه سلام کنم. گفتم :[ باشه برو ]
بعد من همونجا نشسته بود و منتظر یونجی بودم که بیاد بریم .
یهو دیدم تهیونگ داره اروم اروم میاد
یه لباس خفن پوشیده بود که نگو
وقتی دیدمش چشمم بهش خور خیلی خوشتیپ شده بود
تو دلم یک وااااااااو گفتم که فک کنم شنید تهیونگ لبخند زدو اومد جلو
که یهو دو تا دستامو گرفت
چشم تو چشم گفتم :[ چیکار داری میکنی ]
اون فقط داشت لبخند میزد
من دیدم یه بوی عطری داره میاد
گفتم :[ عطر زدی ] گفت :[ اره ]
با سر اشاره کرد که بیا بو کن
من دماغمو اوردم سمت گردنش که یهو بوسه ای رو لاله گوشم حس کردم سریع اومدم عقب.
بعد یهو گفت :[ ا/ت من از تو خوشم میاد بیا با هم دوست بشیم ]
که من گفتم :[ باشه ] که تهیونگ لبخندش پر رنگ تر شد و گفت :[ اینجایی که ما هستیم فقط در حد سلام و..... اما در بیرون فقط چت که کسی نفهمه ] منم آروم سرم رو تکون میدادم
داشتیم باهم صحبت میکردیم که یهو رسید به رقص تو جشن و ...
که من یهو بهش گفتم :[ اره با میونگ بعد بری برقصی ]
اون حرفمو نفهمید که من گفتم میونگ .
دوباره گفتم :[ شنیدی کیو گفتم؟ ]
گفت :[ کی؟ ]
گفتم :[ میونگگگ ]
یهو هنگ کرد گفت :[ میونگ کیه اصن و ... ]
گفتم :[ اهان یعنی تو میونگ رو نمی شناسی! ]
گفت :[ نه ]
که بعد بهش یه غذیه ای رو گفتم که یه بار باهاش مزاحم تلفنی گرفتیم یعنی به اون زنگ زدیم و یکم اسکول بازی در آوردیم
گفت :[ پس از همون موقع دوستم داشتی ]
گفتم :[ساکت شو بابا
با این دروغت الان علاقه ندارم باهات دوست بشم خدافظ ]
یونجی همونطوری بالا بود نمیدونم داشت چه غلطی میکرد منم موقع رفتن حواسم نبود که یونجی بالا هست و من برای خودم دارم میرم.
یهو تهیونگ بدو بدو اومد دنبالم
گفت :[ ا/ت به قران میونگ هیچکی نیست و ... ]
گفتم :[دنبالم نیا ]
گفت :[نمی تونم دوست دارم ]
گفتم :[ساکت شو ]
رسیدم به دم در خونه هانر اینا
هانر باز هم دم در بود
اومدم رو به روی هانر وایسادم و......
نگاهی غمناک🖤
part : 1
داشتیم با یونجی از مدرسه بر میگشتیم بریم خونه . یونجی رانندگی بلد بود سوار ماشینش شدیم هیون باهامون نیومده بود چون مامانش اومده بود دنبالش.
خلاصه من و یونجی با ماشین مستقیم رفتیم از نونوایی هیون جونگ هم اومدیم
یونجی منو سر کوچه ی خونم نگه داشت
من ساعت رو دیدم.
دیدم که ساعت 1 و 10 دقیقه هست .
چشمم به پاتوقمون خورد ( اینو بگم ما کلا چهار نفر اکیپیم من ، یونجی ، مین جی ، هانر که ما اونجا بعضی اوقات دور هم جمع میشیم و بگو بخند ) دیدم درش بازه.
فردای اون روز قراره یه جشن عالی ای برگزار بشه.
اینو یادم رفت بگم قبل اینکه مدرسه تموم بشع
توی مدرسه جشن بود و من کلی جایزه گرفته بودم ، خلاصه بعد من از یونجی پرسیدم :[ یونجی جشن رو قراره فردا بگیرن دیگه] یونجی :[ اره قراره پسر دختر قاطی باشه]
که با نگاه مرموزانه ای گفتم :[ باش ] که یونجی گفت :[ باز چی تو اون ذهن منحرف میگذره ] که بعد گفتم :[ هیچی ] که بعد یونجی گفت :[ آره جون عمت ] که گفتم :[ هوووووش عمه دارم ] که بعد هردومون خندیدیم
داشتم از یونجی خداحافظی میکردم که یهو از پاتوقمون (این پاتوقمون رو مین جی اسمشو گذاشته )تا سرکوچه ی ما صدای آهنگ می اومد.
اون آهنگ رو میشناختم آهنگ مورد علاقه مین هو بود.
من به یونجی نگاه کردم و گفتم :[ الان که 1 و 10 دقیقه هست میای بریم پاتوق یه سر بزنیم ] یونجی گفت :[ اره اره ]
ماشین رو سر کوچمون پارک کرد از سرکوچمون پیاده رفتیم سمت پاتوق .
توی کوچه بودیم که بریم
من گفتم وای یونجی اولین بارمه می خوام بدون کلاه برم بیام ( بله ا/ت هیچ وقت بدون کلاه جایی نمیره فقط یه امروز رو بدون کلاه جایی رفت )
الان قطعا تهیونگ هم هست پیش مین هو دیگه
چون مین هو داره آهنگ میزاره .
توی همین حِین صدای آهنگ هم می اومد
یونجی و ا/ت دنبال چاره بودن که یهو هانر از در خونشون اومد بیرون.
( خونه هانر اینا بغل پاتوقمونه فک نکنین هر روز میاد پاتوق نه خیر در صورتی که من هر روز میرم و همیشه به هانر میگم بیا نمیاد هیچ وقت این بشر پایه نبود )
هانر تو آپارتمان زندگی میکرد توی پارکینگشو هم اعضای ساختمون و همسایه ها جلسه گذاشته بودن و توی پارکینگشون جشن بود.
من به هانر گفتم:[هانر کلاه بهم بده فقط توروخدا ]
هانر اومدبهم داد. یه کلاه زنجیر دار که مشکی بود گذاشتم روسرم و من و یونجی رفتیم داخل پاتوق
تا پامونو داخل پاتوق گذاشتیم آهنگ جدیدی که تا بحال نشنیده بودمش پخش شد.
رفتیم بالا دیدم که اونجا صندلی گذاشتن
منو یونجی پیش هم نشستیم
داشتیم صحبت میکردیم.
یونجی گفت :[حداقل تا اینجا که اومدیم برم بالا به بقیه سلام کنم. گفتم :[ باشه برو ]
بعد من همونجا نشسته بود و منتظر یونجی بودم که بیاد بریم .
یهو دیدم تهیونگ داره اروم اروم میاد
یه لباس خفن پوشیده بود که نگو
وقتی دیدمش چشمم بهش خور خیلی خوشتیپ شده بود
تو دلم یک وااااااااو گفتم که فک کنم شنید تهیونگ لبخند زدو اومد جلو
که یهو دو تا دستامو گرفت
چشم تو چشم گفتم :[ چیکار داری میکنی ]
اون فقط داشت لبخند میزد
من دیدم یه بوی عطری داره میاد
گفتم :[ عطر زدی ] گفت :[ اره ]
با سر اشاره کرد که بیا بو کن
من دماغمو اوردم سمت گردنش که یهو بوسه ای رو لاله گوشم حس کردم سریع اومدم عقب.
بعد یهو گفت :[ ا/ت من از تو خوشم میاد بیا با هم دوست بشیم ]
که من گفتم :[ باشه ] که تهیونگ لبخندش پر رنگ تر شد و گفت :[ اینجایی که ما هستیم فقط در حد سلام و..... اما در بیرون فقط چت که کسی نفهمه ] منم آروم سرم رو تکون میدادم
داشتیم باهم صحبت میکردیم که یهو رسید به رقص تو جشن و ...
که من یهو بهش گفتم :[ اره با میونگ بعد بری برقصی ]
اون حرفمو نفهمید که من گفتم میونگ .
دوباره گفتم :[ شنیدی کیو گفتم؟ ]
گفت :[ کی؟ ]
گفتم :[ میونگگگ ]
یهو هنگ کرد گفت :[ میونگ کیه اصن و ... ]
گفتم :[ اهان یعنی تو میونگ رو نمی شناسی! ]
گفت :[ نه ]
که بعد بهش یه غذیه ای رو گفتم که یه بار باهاش مزاحم تلفنی گرفتیم یعنی به اون زنگ زدیم و یکم اسکول بازی در آوردیم
گفت :[ پس از همون موقع دوستم داشتی ]
گفتم :[ساکت شو بابا
با این دروغت الان علاقه ندارم باهات دوست بشم خدافظ ]
یونجی همونطوری بالا بود نمیدونم داشت چه غلطی میکرد منم موقع رفتن حواسم نبود که یونجی بالا هست و من برای خودم دارم میرم.
یهو تهیونگ بدو بدو اومد دنبالم
گفت :[ ا/ت به قران میونگ هیچکی نیست و ... ]
گفتم :[دنبالم نیا ]
گفت :[نمی تونم دوست دارم ]
گفتم :[ساکت شو ]
رسیدم به دم در خونه هانر اینا
هانر باز هم دم در بود
اومدم رو به روی هانر وایسادم و......
۹.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.