تک.....
تک پارتی تهیونگ و ا/ت
نگاهی غمناک🖤
part : 2
تهیونگ هم که بهم رسید اومد دقیقا جلوی من وایستاد .
هانر هنگ کرده بودی که این اینجا چیکار میکنه و ....
کلاه رو جلوی تهیونگ کندم بعد موهام معلوم شد تهیونگ موهامو دید داشت نگاه میکرد و یهو گفت :[ چقدر قشنگه ] یه چشم غره بهش زدم و به تو که داشتم کلاه رو میدادم اروم تو گوشت بهت گفتم :[ برات تعریف میکنم ]
هانر گفت :[ حله ]
من رامو کج کردم و مستقیم داشتم میرفتم
تهیونگ پشت سرم دوید و داشت می اومد گفت :[ تو رو خدا ا/ت وایسا ]
گفتم :[ برو با میونگ ]
گفت :[ میونگ خر کیه ]
که ادامه داد :[ جان من وایسا من از تابستون تا حالا ازت خوشم اومده ]
اروم گفتم :[ بیا برو تو کوچه ]
رسیدم به سر کوچه
بدون اینکه برگردم رفتم به سمت سر کوچه ی خودمون که برم خونه
تهیونگ وایستاد عقلش رسید که خونمون دیگه به اون قسمت دید داره من یه لحظه برگشتم
منو یه نگاه کرد قیافشو مظلومانه کرد یه اشک از چشماش اومد بیرون
گفت :( فکرتو بکن خدافظ ] و رفت
منم تو دلم گفت :[ بشین بینیم بابا ]
رفتم به خونمون رسیدم یادم اومد یونجی رو جا گذاشتم ، کولمو جا گذاشتم
چون حال نداشتم برگردم
به یونجی زنگ زدم بهش گفتم :[ کولمو با خودت ببر خونه تو جشن که دیدمت برام بیار و بهم بده ]
گفت :[ باشه ] و بعد قط کردم
دیدم هانر بهم پیام داده رفتم تمام قضیه رو واسش تعریف کردم.
پایان🖤
نگاهی غمناک🖤
part : 2
تهیونگ هم که بهم رسید اومد دقیقا جلوی من وایستاد .
هانر هنگ کرده بودی که این اینجا چیکار میکنه و ....
کلاه رو جلوی تهیونگ کندم بعد موهام معلوم شد تهیونگ موهامو دید داشت نگاه میکرد و یهو گفت :[ چقدر قشنگه ] یه چشم غره بهش زدم و به تو که داشتم کلاه رو میدادم اروم تو گوشت بهت گفتم :[ برات تعریف میکنم ]
هانر گفت :[ حله ]
من رامو کج کردم و مستقیم داشتم میرفتم
تهیونگ پشت سرم دوید و داشت می اومد گفت :[ تو رو خدا ا/ت وایسا ]
گفتم :[ برو با میونگ ]
گفت :[ میونگ خر کیه ]
که ادامه داد :[ جان من وایسا من از تابستون تا حالا ازت خوشم اومده ]
اروم گفتم :[ بیا برو تو کوچه ]
رسیدم به سر کوچه
بدون اینکه برگردم رفتم به سمت سر کوچه ی خودمون که برم خونه
تهیونگ وایستاد عقلش رسید که خونمون دیگه به اون قسمت دید داره من یه لحظه برگشتم
منو یه نگاه کرد قیافشو مظلومانه کرد یه اشک از چشماش اومد بیرون
گفت :( فکرتو بکن خدافظ ] و رفت
منم تو دلم گفت :[ بشین بینیم بابا ]
رفتم به خونمون رسیدم یادم اومد یونجی رو جا گذاشتم ، کولمو جا گذاشتم
چون حال نداشتم برگردم
به یونجی زنگ زدم بهش گفتم :[ کولمو با خودت ببر خونه تو جشن که دیدمت برام بیار و بهم بده ]
گفت :[ باشه ] و بعد قط کردم
دیدم هانر بهم پیام داده رفتم تمام قضیه رو واسش تعریف کردم.
پایان🖤
۹.۵k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.