part 26
part 26
جیهون : جیمین زود برمیگرده
ات : واقعا شما چه نسبتی باهاش دارین
جیهون : جیمین داداشه بزرگ ترمه
ات : خیلی ببخشید که اینجوری رفتار کردم بزور وارده شرکت شدم
جیهون : نه اشکالی نداره چی میخوری قهوه
ات : نه ممنونم باید برم
جیهون : باشه پس
از مبل بلند شدم و سرم به نشونه احترام پایین کردم و از اوتاق خارج شدم
جیمین: انیوپ چی کار کردی پیداش کردی
انیوپ: بله آقا
جیمین: شکنجش کن و بفهم که کی بهش دستور داده
انیوپ: چشم
تویه هتل بودم و بعد از اینکه با انیوپ حرف زدم انیوپ رفت منم رویه مبل نشستم این هیونجین خیلی رو مخمه فقد دعا کنبد که شما این کارو نکرده باشین
ویو ات
امروز هم گذشت بعد از اینکه از شرکت اومدم بیرون رفتم سره کار نمیتونستم خوب به کارام برسم حالم خوب نبود که جونکوک بهم پیام داده میاد دنبالم منم منتظرش موندم وقتی اومد باهاش رفتم خونه از تاکسی پیاده شدیم که جونکوک شروع به حرف زدن کرد
کوک: چیشده خواهرم
ات : چیزی نیست
کوک : میتونی بهم بگی من داداشتم
ات : بریم خونه بهت میگم
وارده خونه شدم پدر داشت روزنامه میخوند مادر تویه اشپزخونه بود من و جونکوک رفتم آشپز خونه و به مادر سلام کردم و جونکوک گفت بریم اوتاقم
رویه تخت نشستم و کوک هم کنارم نشست
کوک: چیشده
ات : راستی جیمین نیست
کوک : خوب یعنی چی که جیمین نیست
بغضم گرفت و بغضمو قورت دادم و شروع به حرف زدن کردم
ات : از دیروز تا حالا ندیدمش بهش زنگ میزنم جواب نمیده چی کار کنم (دیگه گریم گرفت و اشکام ریختن )
کوک : نه خواهرم اینجوری نیست حتمآ کار داره بیا بغلم
منو تویه بغلش گرفت و همین جوری داشتم تویه بغلش گریه میکردم
کوک : آروم باش من خودم این جیمین رو می کشم چرا اشکه خواهرم رو درآورده ها هیس آروم باش
فقد داشتم اشک می ریختم و کم کم خوابم برد
ویو کوک
وقتی ات خوابید منم آروم سرشو رویه تخت گذاشتم پتو رو روش انداختم و پیشونیشو بوسیدم و از اوتاق خارج شد
م/ات : ات کجاست بگو بیاد غذا بخوریم
کوک : اون خوابیده
ویو صبح روزه بعد
انیوپ: آقا پارک اون عوضی اعتراف کرد
جیمین : خوب
انیوپ: شما درست گرفتی کاره هوانگ هیونجینه
جیمین : اشکالی نداره برایه مدرکمون لازمش داریم به چند تا از افرادمون بگو که به کارخونش حمله کنن و فقد افرادشو بکشن
انیوپ : اما
جیمین : هیچی نشنوم
انیوپ: بله حتما
ویو چان
سره کارم بودم که دستیارم اومد
چان : چیشده
دستیار: آقا چیزه راستش به کارخونه حمله کردن و افراد ما رو کشتن همیه همشون رو کشتن
چان : همچین کاری کرده
دستیار : پارک جیمین
هیونجین که در حاله اومدن در اوتاق بود گفت
هیونجین : معلوم بود اینجوری میشه
چان : منظورت چیه نکنه تو این کارو کردی
هیونجین : چرا من کرده بودم
چان با عصبانیت و دندوناشو به هم چسپوند گفت
چان: چرا
هیونجین: چون دلم میخواست از جیمین بدم میاد
چان : ببین تو داداشه منی و بهت نگفتم تویه کارایه من دخالت نکن جیمین و جیهون رو ببین
ادامه دارد...
جیهون : جیمین زود برمیگرده
ات : واقعا شما چه نسبتی باهاش دارین
جیهون : جیمین داداشه بزرگ ترمه
ات : خیلی ببخشید که اینجوری رفتار کردم بزور وارده شرکت شدم
جیهون : نه اشکالی نداره چی میخوری قهوه
ات : نه ممنونم باید برم
جیهون : باشه پس
از مبل بلند شدم و سرم به نشونه احترام پایین کردم و از اوتاق خارج شدم
جیمین: انیوپ چی کار کردی پیداش کردی
انیوپ: بله آقا
جیمین: شکنجش کن و بفهم که کی بهش دستور داده
انیوپ: چشم
تویه هتل بودم و بعد از اینکه با انیوپ حرف زدم انیوپ رفت منم رویه مبل نشستم این هیونجین خیلی رو مخمه فقد دعا کنبد که شما این کارو نکرده باشین
ویو ات
امروز هم گذشت بعد از اینکه از شرکت اومدم بیرون رفتم سره کار نمیتونستم خوب به کارام برسم حالم خوب نبود که جونکوک بهم پیام داده میاد دنبالم منم منتظرش موندم وقتی اومد باهاش رفتم خونه از تاکسی پیاده شدیم که جونکوک شروع به حرف زدن کرد
کوک: چیشده خواهرم
ات : چیزی نیست
کوک : میتونی بهم بگی من داداشتم
ات : بریم خونه بهت میگم
وارده خونه شدم پدر داشت روزنامه میخوند مادر تویه اشپزخونه بود من و جونکوک رفتم آشپز خونه و به مادر سلام کردم و جونکوک گفت بریم اوتاقم
رویه تخت نشستم و کوک هم کنارم نشست
کوک: چیشده
ات : راستی جیمین نیست
کوک : خوب یعنی چی که جیمین نیست
بغضم گرفت و بغضمو قورت دادم و شروع به حرف زدن کردم
ات : از دیروز تا حالا ندیدمش بهش زنگ میزنم جواب نمیده چی کار کنم (دیگه گریم گرفت و اشکام ریختن )
کوک : نه خواهرم اینجوری نیست حتمآ کار داره بیا بغلم
منو تویه بغلش گرفت و همین جوری داشتم تویه بغلش گریه میکردم
کوک : آروم باش من خودم این جیمین رو می کشم چرا اشکه خواهرم رو درآورده ها هیس آروم باش
فقد داشتم اشک می ریختم و کم کم خوابم برد
ویو کوک
وقتی ات خوابید منم آروم سرشو رویه تخت گذاشتم پتو رو روش انداختم و پیشونیشو بوسیدم و از اوتاق خارج شد
م/ات : ات کجاست بگو بیاد غذا بخوریم
کوک : اون خوابیده
ویو صبح روزه بعد
انیوپ: آقا پارک اون عوضی اعتراف کرد
جیمین : خوب
انیوپ: شما درست گرفتی کاره هوانگ هیونجینه
جیمین : اشکالی نداره برایه مدرکمون لازمش داریم به چند تا از افرادمون بگو که به کارخونش حمله کنن و فقد افرادشو بکشن
انیوپ : اما
جیمین : هیچی نشنوم
انیوپ: بله حتما
ویو چان
سره کارم بودم که دستیارم اومد
چان : چیشده
دستیار: آقا چیزه راستش به کارخونه حمله کردن و افراد ما رو کشتن همیه همشون رو کشتن
چان : همچین کاری کرده
دستیار : پارک جیمین
هیونجین که در حاله اومدن در اوتاق بود گفت
هیونجین : معلوم بود اینجوری میشه
چان : منظورت چیه نکنه تو این کارو کردی
هیونجین : چرا من کرده بودم
چان با عصبانیت و دندوناشو به هم چسپوند گفت
چان: چرا
هیونجین: چون دلم میخواست از جیمین بدم میاد
چان : ببین تو داداشه منی و بهت نگفتم تویه کارایه من دخالت نکن جیمین و جیهون رو ببین
ادامه دارد...
۶.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.