part 25
part 25
ویو ات همه جارو دنبالش گشتم آخه جیمین تو کجایی چرا انگار باهم کردی یعنی فقد یه هوس بودم برات نه جیمین همچین آدمی نیست یهو یادم اوفتاد که جیمین گفته بود یه شرکت مد داره و جیمین تویه شرکت کار میکنه
(جیمین یه شرکت مد داره بخاطره اینکه بقیه شک نکنن که مافیاست و جیهون توش کار میکنه )
میخواستم برم شرکتش که جونکوک زنگ زد مکالمه ات و جون کوک
کوک : کجایی دختر ساعت 9 شبه پدر سوراغ تو میگیره
ات : یه نیم ساعتی بعد میام
کوک : کافیه ات زود بیاد خونه
ات: اوف باشه ی
پایان مکالمه
اوف داداش چرا اینجوری میکنی اگه تو جایه من بودی خودتو میکشتی برایه سوجی گوشی رو گذاشتم تویه کیفم و تاکسی گرفتم رفتم خونه به محضه اینکه رفتم خونه پدر شروع به حرف زدن کرد
پ/ات : کدوم گوری بودی آخه تو چرا تا این وقت شب بیرون بودی (آنقدر عصبانی بود که چشماش قرمز شده بود
ات: من برم اوتاقم
م/ات : دخترم شام نمیخوری
ات : نه خوردم
رفتم سمته اوتاقم وارده اوتاقم شدم و خودمو پرت کردم رویه تخت آخه جیمین تو کجایی یعنی گولم زد یعنی فقد هوس بودم براش بغضم گرفت و چشمام پر از اشک شد خیلی دوست داشتم جیمین چرا باهام همچین کاری کردی با همین فکرا خوابم برو
با نور خورشید که یه چشمم میخورد بیدار شدم زود به ساعت نگاه کردم 10 صبح بود زود از رویه تخت بلند شدم و لباسامو عوض کردم و زود از اوتاقم رفتم بیرون به سمته در خروجی میرفتم که با صدایه مادر سره جام وایستادم
م/ات : دخترم کجا میری صبحونه نخورده
ات : مادر باید برم کار دارم
مادر اون سمتم و ظرفه غذا دستش بود داد دسته من و با مهربونی گفت
م/ات : خوب بیا اینو با خودت ببر تویه راه بخور
ات : ممنونم مادر
ظرف غذا رو از دستش گرفتم و لپشو بوس کردم و از خونه خارج شدم رفتم سمته شرکت جیمین وقتی رسیدم نگهبانا اجازه ندادن که برم تو یه سنگ رو برداشتم طرف راست شرکت رفتم و شیشه هارو شکستم و زود از اونجا رفتم نگهبانا یه در آومدن اونجا و منم زود وارده شرکت شدم
نگهبان : هی هی کجا میری
پوشته سرمو نگاه کردم نگهبان امد دنبالم منم شروع به دویدن کردم همینجوری داشتم میرفتم که خوردم به یکی که اوفتادم رویه زمین
جیهون : خوبین
دستم زیره پهلوم شد
ات : اخخخ دستم خیلی درد میکنه
جیهون زود رفت سمتش و از زمین بلندش کرد و با نگرانی گفت
جیهون : خوبین
ات: اره
نگهبان : معزرت میخواهم آقا الان از شرکت بیرونش میکنم
جیهون : نه صبر کن
ات: یه لحظه بزارید یک دفه جیمین رو ببینم ترو خدا خواهش میکنم بعدش میرم
جیهون : شما جیمین رو میشناسید
ات : اره
جیهون: بیا بریم اوتاقم
ات: ممنونم
با اون پسره که خیلی شبیه جیمین بود رفتیم اوتاقش
جیهون : شما از کجا جیمین رو میشناسید
ات : راستش چیزه میشه منو ببری پیشش
جیهون : نه چون اینجا نیست
با این حرفش دلم شکست پس یعنی گولم زد گریم گرفت و اشکام سرازیر شدن
ات : پس کجاست کجا رو دنبالش بگیرم چرا ترکم کرد
جیهون : دوست دخترشی
ات : اوهم
جیهون : اون رفت سفره کاری خودتو ناراحت نکن باشه بیا این ابو رو بخور
لیوان رو داد دستم و آب رو خوردم لیوان رو گذاشتم رویه میز
ادامه دارد..
ویو ات همه جارو دنبالش گشتم آخه جیمین تو کجایی چرا انگار باهم کردی یعنی فقد یه هوس بودم برات نه جیمین همچین آدمی نیست یهو یادم اوفتاد که جیمین گفته بود یه شرکت مد داره و جیمین تویه شرکت کار میکنه
(جیمین یه شرکت مد داره بخاطره اینکه بقیه شک نکنن که مافیاست و جیهون توش کار میکنه )
میخواستم برم شرکتش که جونکوک زنگ زد مکالمه ات و جون کوک
کوک : کجایی دختر ساعت 9 شبه پدر سوراغ تو میگیره
ات : یه نیم ساعتی بعد میام
کوک : کافیه ات زود بیاد خونه
ات: اوف باشه ی
پایان مکالمه
اوف داداش چرا اینجوری میکنی اگه تو جایه من بودی خودتو میکشتی برایه سوجی گوشی رو گذاشتم تویه کیفم و تاکسی گرفتم رفتم خونه به محضه اینکه رفتم خونه پدر شروع به حرف زدن کرد
پ/ات : کدوم گوری بودی آخه تو چرا تا این وقت شب بیرون بودی (آنقدر عصبانی بود که چشماش قرمز شده بود
ات: من برم اوتاقم
م/ات : دخترم شام نمیخوری
ات : نه خوردم
رفتم سمته اوتاقم وارده اوتاقم شدم و خودمو پرت کردم رویه تخت آخه جیمین تو کجایی یعنی گولم زد یعنی فقد هوس بودم براش بغضم گرفت و چشمام پر از اشک شد خیلی دوست داشتم جیمین چرا باهام همچین کاری کردی با همین فکرا خوابم برو
با نور خورشید که یه چشمم میخورد بیدار شدم زود به ساعت نگاه کردم 10 صبح بود زود از رویه تخت بلند شدم و لباسامو عوض کردم و زود از اوتاقم رفتم بیرون به سمته در خروجی میرفتم که با صدایه مادر سره جام وایستادم
م/ات : دخترم کجا میری صبحونه نخورده
ات : مادر باید برم کار دارم
مادر اون سمتم و ظرفه غذا دستش بود داد دسته من و با مهربونی گفت
م/ات : خوب بیا اینو با خودت ببر تویه راه بخور
ات : ممنونم مادر
ظرف غذا رو از دستش گرفتم و لپشو بوس کردم و از خونه خارج شدم رفتم سمته شرکت جیمین وقتی رسیدم نگهبانا اجازه ندادن که برم تو یه سنگ رو برداشتم طرف راست شرکت رفتم و شیشه هارو شکستم و زود از اونجا رفتم نگهبانا یه در آومدن اونجا و منم زود وارده شرکت شدم
نگهبان : هی هی کجا میری
پوشته سرمو نگاه کردم نگهبان امد دنبالم منم شروع به دویدن کردم همینجوری داشتم میرفتم که خوردم به یکی که اوفتادم رویه زمین
جیهون : خوبین
دستم زیره پهلوم شد
ات : اخخخ دستم خیلی درد میکنه
جیهون زود رفت سمتش و از زمین بلندش کرد و با نگرانی گفت
جیهون : خوبین
ات: اره
نگهبان : معزرت میخواهم آقا الان از شرکت بیرونش میکنم
جیهون : نه صبر کن
ات: یه لحظه بزارید یک دفه جیمین رو ببینم ترو خدا خواهش میکنم بعدش میرم
جیهون : شما جیمین رو میشناسید
ات : اره
جیهون: بیا بریم اوتاقم
ات: ممنونم
با اون پسره که خیلی شبیه جیمین بود رفتیم اوتاقش
جیهون : شما از کجا جیمین رو میشناسید
ات : راستش چیزه میشه منو ببری پیشش
جیهون : نه چون اینجا نیست
با این حرفش دلم شکست پس یعنی گولم زد گریم گرفت و اشکام سرازیر شدن
ات : پس کجاست کجا رو دنبالش بگیرم چرا ترکم کرد
جیهون : دوست دخترشی
ات : اوهم
جیهون : اون رفت سفره کاری خودتو ناراحت نکن باشه بیا این ابو رو بخور
لیوان رو داد دستم و آب رو خوردم لیوان رو گذاشتم رویه میز
ادامه دارد..
۷.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.