عاشقتم کیم تهیونگ
عاشقتم کیم تهیونگ
پارت 10
تهیونگ : درسته همینه حسودیش شده
تهیونگ از رویه مبل بلند شد و سمته در رفت
اما با صدایه دوست اش بهش نگاه کرد
جیمین: هی کجا
تهیونگ از شدته خوشحالی گفت
تهیونگ : دارم میرم پیشه عشقم
وقتی اینو گفت لحظه ای تو فکر ها و رفت
" اگه منو ترک کرده باشه چی "
دوست اش نگران شد و سمت اش قدم برداشت
جیمین : باز چیشد
تهیونگ ناراحت گفت
تهیونگ : اگه رفته باشه چی ؟ اگه منو ترک کرده باشه چی ؟
جیمین که میخواست به دوست اش دلداری بده
جیمین : نه بابا اصلا اینجوری نیست من مطمئنم که کاری براش پیش اومده تو برو و ببین
تهیونگ : واقعا راست میگی ؟
جیمین : اره تو برو
تهیونگ خیلی خوشحال شد بود یعنی این کاره خوبی بود که دوست اش الکی بهش اومید داد شاید آخرین دیدار تهیونگ با عشق اش گذشته بود
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ از ماشین اش پیاده شد سمته در خونه ات
خیلی خوشحال روبه رویه در ایستاد و زنگ در رو به صدا در آورد کمی صبر کرد تا صورت ماه عشق اش رو در چهار چوب در ببینه اما !
هیچ صدائی به گوش نمیخورد و هیچ کس هم نیومد تهیونگ برایه بار دوم زنگ در رو به صدا در آورد
اما این بار هم در باز نشد تهیونگ اومید اش رو از دست داد و روبه راننده کرد
تهیونگ : این در رو باز کنید هر جوری که شده
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
در این ساعتی راننده توانست که در رو باز کنه و تهیونگ با نا اومیدی سمته سالون رفت با ترسه اینکه ترک اش کرده راه میرفت
تویه سالون هیچ کس نبود و سمته اوتاق ات رفت در اش رو خیلی آروم باز کرد با چشمان اش همیه اوتاق رو گشت چشمش اش به نامه رویه تخت خورد و سمته تخت قدم برداشت
نامه رو برداشت و رویه تخت نشست طاقت اینو نداشت که تویه این نامه چی نوشته شده باشه ..
پارت 10
تهیونگ : درسته همینه حسودیش شده
تهیونگ از رویه مبل بلند شد و سمته در رفت
اما با صدایه دوست اش بهش نگاه کرد
جیمین: هی کجا
تهیونگ از شدته خوشحالی گفت
تهیونگ : دارم میرم پیشه عشقم
وقتی اینو گفت لحظه ای تو فکر ها و رفت
" اگه منو ترک کرده باشه چی "
دوست اش نگران شد و سمت اش قدم برداشت
جیمین : باز چیشد
تهیونگ ناراحت گفت
تهیونگ : اگه رفته باشه چی ؟ اگه منو ترک کرده باشه چی ؟
جیمین که میخواست به دوست اش دلداری بده
جیمین : نه بابا اصلا اینجوری نیست من مطمئنم که کاری براش پیش اومده تو برو و ببین
تهیونگ : واقعا راست میگی ؟
جیمین : اره تو برو
تهیونگ خیلی خوشحال شد بود یعنی این کاره خوبی بود که دوست اش الکی بهش اومید داد شاید آخرین دیدار تهیونگ با عشق اش گذشته بود
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ از ماشین اش پیاده شد سمته در خونه ات
خیلی خوشحال روبه رویه در ایستاد و زنگ در رو به صدا در آورد کمی صبر کرد تا صورت ماه عشق اش رو در چهار چوب در ببینه اما !
هیچ صدائی به گوش نمیخورد و هیچ کس هم نیومد تهیونگ برایه بار دوم زنگ در رو به صدا در آورد
اما این بار هم در باز نشد تهیونگ اومید اش رو از دست داد و روبه راننده کرد
تهیونگ : این در رو باز کنید هر جوری که شده
♡♡♡♡♡♡♡♡♡
در این ساعتی راننده توانست که در رو باز کنه و تهیونگ با نا اومیدی سمته سالون رفت با ترسه اینکه ترک اش کرده راه میرفت
تویه سالون هیچ کس نبود و سمته اوتاق ات رفت در اش رو خیلی آروم باز کرد با چشمان اش همیه اوتاق رو گشت چشمش اش به نامه رویه تخت خورد و سمته تخت قدم برداشت
نامه رو برداشت و رویه تخت نشست طاقت اینو نداشت که تویه این نامه چی نوشته شده باشه ..
۴.۱k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.