عاشقتم کیم تهیونگ
عاشقتم کیم تهیونگ
پارت 11
نامه رو برداشت و رویه تخت نشست طاقت اینو نداشت که تویه این نامه چی نوشته شده باشه
نامه رو باز کرد
" عشقم تهیونگ میدونم وقتی اینو می خونی من خیلی ازت دور"
" شدم میدونم وقتی اینو میخونی هتس میزنی که خیلی خودخواه"
" بودم اره معذرت میخواهم عشقم اما اینو بدون ما ایندیی ندارم "
" تهیونگ بعد از امشب تو حالت خیلی بد میشه میدونم مقصره این"
" ناراحتی تو منم خیلی دوست دارم تهیونگ همیشه خوشحال باش"
" خیلی دوست دارم ❤ دوست دارت ات"
تهیونگ با خونده اون نامه حالش خیلی بد شده بود انگار زخمی شده بود
چنان زخمی که درمان نداشت اون
اون شب برایه تهیونگ آخرین شب زندگی اش بود برایه شادی هایش آخرین شب بود
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چند ماه گذاشته بود تهیونگ تظاهر به خوشحالی میکرد اما هیچ کسی خبر از توفان دل اش خبر نداشت دوست هایش خیلی نگران حال تهیونگ بودن
امروز قرار بود عکس برداری در جنگل برگزار بشه
تهیونگ مشغول حرف زدن با هم گروهانش بود با دیدنه کسی که مشغول چیزی رو درخت بود برمیداشت تهیونگ خیره بهش بود
دختره پوشتش بود و شال گردن اش رویه درخت گیر گرده بود برمیداشت اما متأسفانه نمیتونست برش داره چون قد اش نمیرسید
تهیونگ شکه بهش نگاه میکرد
ایا اون همون دختر بود بعد از 6 ماه دیدن اش
سمته اون دختر قدم برداشت هم گروهان اش بهش خیره بودن حتی ترسیده بودم که تهیونگ چش شده
تهیونگ دست اش رو گذاشت رویه شونه همون دختر
تهیونگ : کمک میخواهین
دختره با مهربونی گفت
نه
صورت اش رو چرخوند سمته تهیونگ
تهیونگ و ات خیره به چشم هایه هم بودن یعنی زمان برایه هر دو ایستاده بود
تهیونگ اون لحظه چه حسی داشت
" نفرت یا دل تنگی "
یهویی ات به دویدن شروع کرد و از تهیونگ دور شد
تهیونگ این بار نمی گذاشت که عشق اش از دست اش فرار کنه و به دنباله ات رفت
تا جایی که میتونست ات میدوید و تهیونگ هم به دنبالش میرفت ات با بغض گفت
ات : تهیونگ دنبالم نیا
تهیونگ هیچی نگفت و بعد از چندین دقیقه بلخره تهیونگ ات رو گرفت
دست اش رو گرفت و سمته خودش کشوند
تهیونگ : فکردی میزارم بری
همش تقلا میکرد تا خود اش رو از دسته تهیونگ بیرون بکشه
ات : ولم کن تهیونگا
تهیونگ : ............
پارت 11
نامه رو برداشت و رویه تخت نشست طاقت اینو نداشت که تویه این نامه چی نوشته شده باشه
نامه رو باز کرد
" عشقم تهیونگ میدونم وقتی اینو می خونی من خیلی ازت دور"
" شدم میدونم وقتی اینو میخونی هتس میزنی که خیلی خودخواه"
" بودم اره معذرت میخواهم عشقم اما اینو بدون ما ایندیی ندارم "
" تهیونگ بعد از امشب تو حالت خیلی بد میشه میدونم مقصره این"
" ناراحتی تو منم خیلی دوست دارم تهیونگ همیشه خوشحال باش"
" خیلی دوست دارم ❤ دوست دارت ات"
تهیونگ با خونده اون نامه حالش خیلی بد شده بود انگار زخمی شده بود
چنان زخمی که درمان نداشت اون
اون شب برایه تهیونگ آخرین شب زندگی اش بود برایه شادی هایش آخرین شب بود
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چند ماه گذاشته بود تهیونگ تظاهر به خوشحالی میکرد اما هیچ کسی خبر از توفان دل اش خبر نداشت دوست هایش خیلی نگران حال تهیونگ بودن
امروز قرار بود عکس برداری در جنگل برگزار بشه
تهیونگ مشغول حرف زدن با هم گروهانش بود با دیدنه کسی که مشغول چیزی رو درخت بود برمیداشت تهیونگ خیره بهش بود
دختره پوشتش بود و شال گردن اش رویه درخت گیر گرده بود برمیداشت اما متأسفانه نمیتونست برش داره چون قد اش نمیرسید
تهیونگ شکه بهش نگاه میکرد
ایا اون همون دختر بود بعد از 6 ماه دیدن اش
سمته اون دختر قدم برداشت هم گروهان اش بهش خیره بودن حتی ترسیده بودم که تهیونگ چش شده
تهیونگ دست اش رو گذاشت رویه شونه همون دختر
تهیونگ : کمک میخواهین
دختره با مهربونی گفت
نه
صورت اش رو چرخوند سمته تهیونگ
تهیونگ و ات خیره به چشم هایه هم بودن یعنی زمان برایه هر دو ایستاده بود
تهیونگ اون لحظه چه حسی داشت
" نفرت یا دل تنگی "
یهویی ات به دویدن شروع کرد و از تهیونگ دور شد
تهیونگ این بار نمی گذاشت که عشق اش از دست اش فرار کنه و به دنباله ات رفت
تا جایی که میتونست ات میدوید و تهیونگ هم به دنبالش میرفت ات با بغض گفت
ات : تهیونگ دنبالم نیا
تهیونگ هیچی نگفت و بعد از چندین دقیقه بلخره تهیونگ ات رو گرفت
دست اش رو گرفت و سمته خودش کشوند
تهیونگ : فکردی میزارم بری
همش تقلا میکرد تا خود اش رو از دسته تهیونگ بیرون بکشه
ات : ولم کن تهیونگا
تهیونگ : ............
۴.۳k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.