عاشقتم کیم تهیونگ
عاشقتم کیم تهیونگ
پارت 9
ات مشغول میکاپ تهیونگ بود بعد از میگاپ کردن تهیونگ
تهیونگ به صحنه عکس برداری رفت
ات : چی قرار با یه خاننده خارجی عکس بگیره
حسه حسادت بهش دست میداد و همچین عصبانی این حس باعث نفرت میشد
بغض اش گرفته بود و چشماش پر از اشک شدن دیگه نمیتونست اونجا باشه و اون صحنه رو تماشایش کنه و از مدیر اجازه رفت رو خواست و زود از اونجا خارج شد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
قدم های آرومی سمته خونه اش برمیداش
از شدته گریه چشمانش قرمز شده بود خودش رو هم سطح تهیونگ نمیدونست
" من لیاقت تهیونگ رو ندارم "
کلمی که همش تو زهنش تکرار میشد
وارده خونه اش شد و سمته مبل رفت
و روش نشست دستاشو لایه موهانش برد با یاد آوریه تصمیم اش گریه هایش بیشتر شد
ات تصمیم گرفت بود که از کره بره دیگه نمی خواست این بازی رو ادامه بده ر**ابطه این دو نفر اصلا تصمیمه خوبی نبود
ساعتی رویه مبل نشسته بود و گوشیش اش رو برداشت و بعد از اتمام تماس اش از فرودگاه بلند شد و سمته اوتاق اش
باید بدونه اینکه تهیونگ شک کنه زد بره
تیکه کاغذ رو برداشت و رویه صندلی نشست شروع به نوشتن نامه ای کرد
بعد از نوشتن نامه
نامه رو گذاشت رویه تخت اش و مشغول جم کردنه لباس هایش شد
لباس هایش رو جم کرد
پرواز ساعت 9 شب بود و یک ساعت مونده بود به پرواز
از خونه اش خارج شد
دل کندن از اون خونه نقلی خیلی برایش سخت بود ات چشمان اش رو بست و قدم گذاشت رویه احساست اش
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ نگران شده بود که چرا ات زود رفت بود هیچ وقت بدونه خداهافط تهیونگ هیچ جایی نمی رفت ،
اما چرا الان رفته بود
تهیونگ نگران رویه مبل نشست با صدایه دوست اش به خود اش اومد
دوستش اول نگاهی به چهره نگران تهیونگ نگاه کرد و گفت
جیمین : چیزی شده
تهیونگ بدونه درنگ گفت
تهیونگ : ات نیست
جیمین شکه گفت
جیمین : چی یعنی چی
تهیونگ : هر چی زنگ میزنم جواب نمیده امروز هم وسطه عکس برداری گذاشت رفت
جیمین تو فکر فروع رفت
جیمین : ممکنه حسودی کرده باشه هر چی باشه با یه خانم عکس گرفتی
تهیونگ با خوشخالی گفت
تهیونگ : درسته......
پارت 9
ات مشغول میکاپ تهیونگ بود بعد از میگاپ کردن تهیونگ
تهیونگ به صحنه عکس برداری رفت
ات : چی قرار با یه خاننده خارجی عکس بگیره
حسه حسادت بهش دست میداد و همچین عصبانی این حس باعث نفرت میشد
بغض اش گرفته بود و چشماش پر از اشک شدن دیگه نمیتونست اونجا باشه و اون صحنه رو تماشایش کنه و از مدیر اجازه رفت رو خواست و زود از اونجا خارج شد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
قدم های آرومی سمته خونه اش برمیداش
از شدته گریه چشمانش قرمز شده بود خودش رو هم سطح تهیونگ نمیدونست
" من لیاقت تهیونگ رو ندارم "
کلمی که همش تو زهنش تکرار میشد
وارده خونه اش شد و سمته مبل رفت
و روش نشست دستاشو لایه موهانش برد با یاد آوریه تصمیم اش گریه هایش بیشتر شد
ات تصمیم گرفت بود که از کره بره دیگه نمی خواست این بازی رو ادامه بده ر**ابطه این دو نفر اصلا تصمیمه خوبی نبود
ساعتی رویه مبل نشسته بود و گوشیش اش رو برداشت و بعد از اتمام تماس اش از فرودگاه بلند شد و سمته اوتاق اش
باید بدونه اینکه تهیونگ شک کنه زد بره
تیکه کاغذ رو برداشت و رویه صندلی نشست شروع به نوشتن نامه ای کرد
بعد از نوشتن نامه
نامه رو گذاشت رویه تخت اش و مشغول جم کردنه لباس هایش شد
لباس هایش رو جم کرد
پرواز ساعت 9 شب بود و یک ساعت مونده بود به پرواز
از خونه اش خارج شد
دل کندن از اون خونه نقلی خیلی برایش سخت بود ات چشمان اش رو بست و قدم گذاشت رویه احساست اش
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
تهیونگ نگران شده بود که چرا ات زود رفت بود هیچ وقت بدونه خداهافط تهیونگ هیچ جایی نمی رفت ،
اما چرا الان رفته بود
تهیونگ نگران رویه مبل نشست با صدایه دوست اش به خود اش اومد
دوستش اول نگاهی به چهره نگران تهیونگ نگاه کرد و گفت
جیمین : چیزی شده
تهیونگ بدونه درنگ گفت
تهیونگ : ات نیست
جیمین شکه گفت
جیمین : چی یعنی چی
تهیونگ : هر چی زنگ میزنم جواب نمیده امروز هم وسطه عکس برداری گذاشت رفت
جیمین تو فکر فروع رفت
جیمین : ممکنه حسودی کرده باشه هر چی باشه با یه خانم عکس گرفتی
تهیونگ با خوشخالی گفت
تهیونگ : درسته......
۳.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.