ᑭᗩᖇT:10
ᑭᗩᖇT:10
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت ویو:
اومدم یقش رو بگیرم تا ولم کنه ولی فهمیدم کراواتش رو گرفته بودم که یهو...
کوک:پیوفف تو کدوم مزاحمی هستی؟
ا.ت:من مزاحمم؟
راوی:کوک بلند شد و چشماشو مالید و وقتی ا.ت رو دید هوش از سرش رفت
کوک:هی امکان نداره تهیونگ با سه یون ازدواج کرده باشه
ا.ت:ازدواج؟واقعا زبون نفهمی،من پرستار بچشم
کوک:پرستار؟
ا.ت:آره
کوک:خب پس اوکی
ا.ت:میگم چی آقای کیم هستی؟
کوک:به تو چه
ا.ت:تروخدا بگووو
کوک:دوستشم
ا.ت:آها اوک
کوک:تو چرا اینجا میخوابی دقیقا؟
ا.ت:تو چرا پیش من خوابیدی
کوک:یه جوری نگو انگار من خیلی خوشحالم
راوی:ته اومد توی اتاق دعوای اون دوتا بچه رو میدید و زره ای عصبانی شد
ته:تموم میکنید ید بندازمتون بیرون؟
ا.ت:شرمنده
کوک:من و چرا پیش این خوابوندی؟
ته:آرام باشید دوستان،بخدا اتفاقی بینتون نیفتاده
ا.ت:مگه باید میفتاد؟
کوک:یه جوری میگه انگار من عاشق چشم و ابروشم
ا.ت:یکی بزنم توی دهنت
ته:سکوت(با داد ملایم)
کوک:چشم
ته:برید صبحانه بخورید و چهارچشمی حواستون به سه یون باشه
کوک:پس برای این من و آوردی؟
ته:زیاد حرف نزن
ا.ت:من با این کار نمیکنم
ته:مجبوری
کوک:اوکیه
ته:پس من رفتم
راوی:ته رفت و کوک و ا.ت و سه یون موندن،سه یون کوک رو خیلی دوست داشت. برای همسن خیلی خوشحال بود
سه یون:عمو میای بریم پارک؟
کوک:تروخدا توی خونه بازی کن
سه یون:نموخوام
کوک:معلوم نیست ا.ت کجاست
سه یون:اونّی رفته دستشویی
کوک ویو:
رفتم دم در دستشویی تا بهش بگم زودتر بیاد...
کوک:داری دوش میکیری؟
ا.ت:به تو چه
کوک:سه یون میگه میخواد بره پارک،من و سه یون رفتیم
ا.ت:خیله خب
ا.ت ویو:
از دستشویی اومدم بیرون و خوردم به تهیونگ...
"🍀🕊"
گایز باور کنید دارم سر امتحانای فرعی پارههههه میشم،یکم صبر کنید بخدا من پارتارو میزارم:))
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت ویو:
اومدم یقش رو بگیرم تا ولم کنه ولی فهمیدم کراواتش رو گرفته بودم که یهو...
کوک:پیوفف تو کدوم مزاحمی هستی؟
ا.ت:من مزاحمم؟
راوی:کوک بلند شد و چشماشو مالید و وقتی ا.ت رو دید هوش از سرش رفت
کوک:هی امکان نداره تهیونگ با سه یون ازدواج کرده باشه
ا.ت:ازدواج؟واقعا زبون نفهمی،من پرستار بچشم
کوک:پرستار؟
ا.ت:آره
کوک:خب پس اوکی
ا.ت:میگم چی آقای کیم هستی؟
کوک:به تو چه
ا.ت:تروخدا بگووو
کوک:دوستشم
ا.ت:آها اوک
کوک:تو چرا اینجا میخوابی دقیقا؟
ا.ت:تو چرا پیش من خوابیدی
کوک:یه جوری نگو انگار من خیلی خوشحالم
راوی:ته اومد توی اتاق دعوای اون دوتا بچه رو میدید و زره ای عصبانی شد
ته:تموم میکنید ید بندازمتون بیرون؟
ا.ت:شرمنده
کوک:من و چرا پیش این خوابوندی؟
ته:آرام باشید دوستان،بخدا اتفاقی بینتون نیفتاده
ا.ت:مگه باید میفتاد؟
کوک:یه جوری میگه انگار من عاشق چشم و ابروشم
ا.ت:یکی بزنم توی دهنت
ته:سکوت(با داد ملایم)
کوک:چشم
ته:برید صبحانه بخورید و چهارچشمی حواستون به سه یون باشه
کوک:پس برای این من و آوردی؟
ته:زیاد حرف نزن
ا.ت:من با این کار نمیکنم
ته:مجبوری
کوک:اوکیه
ته:پس من رفتم
راوی:ته رفت و کوک و ا.ت و سه یون موندن،سه یون کوک رو خیلی دوست داشت. برای همسن خیلی خوشحال بود
سه یون:عمو میای بریم پارک؟
کوک:تروخدا توی خونه بازی کن
سه یون:نموخوام
کوک:معلوم نیست ا.ت کجاست
سه یون:اونّی رفته دستشویی
کوک ویو:
رفتم دم در دستشویی تا بهش بگم زودتر بیاد...
کوک:داری دوش میکیری؟
ا.ت:به تو چه
کوک:سه یون میگه میخواد بره پارک،من و سه یون رفتیم
ا.ت:خیله خب
ا.ت ویو:
از دستشویی اومدم بیرون و خوردم به تهیونگ...
"🍀🕊"
گایز باور کنید دارم سر امتحانای فرعی پارههههه میشم،یکم صبر کنید بخدا من پارتارو میزارم:))
۹.۷k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.