ᑭᗩᖇT:9
ᑭᗩᖇT:9
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت:ا...اونوقت کی میخوابی؟
کیم:هروقت که کارم با تو تموم شد...
ا.ت:م...مگه میخوای چ...چیکار کنی؟
نکنه میخوای ب...بکشیم؟
راوی:کین نزدیک ا.ت شد،چسبوندش به دیوار،صورتش رو به صورت ا.ت نزدیک کرد و داشت لبش رو به لب ا.ت میچسبوند که یهو یکی در زد...
خانم شین:آقای کیم بیدارید؟خانم لی؟
ا.ت:م...من میرم درو باز کنم
خانم شین:آههه متاسفم ولی میشه بگید آقای کیم بیاد؟
ا.ت:آ...آقای کیم خوابه
خانم شین:نکنه...ببینید خانم لی آقای کیم یه بیماری ذهنی موقت داره که گاهی اوقات عین مست ها رفتار میکنه ولی هیچوقت یادش نمیاد لطفا شما فردا به روش نیارید
ا.ت:واقعااااا؟چشممممم
راوی:ا.ت بعد یه مدت خوابش برد و کیم به حالت اولش برگشت،امشب قرار بود یکی از دوست ها و همکار های ته بیاد خونش(یس کوکککک وارد میشود:>>)
کوک:سلام هیونگگگ
ته:سلام،آروووم همه خوابن
کوک:منم میخوام بخوابم
ته:بیا برو توی اتاق کنار من بخواب
کوک:اوکی
راوی:رفتن توی اتاق و ا.ت زیر پتو بود و هیچ جاش معلوم نبود و کوک پرسید...
کوک:هیونگ این کیه؟سه یون کی انقدر بزرگ شده؟
ته:تو انقدر فکر نکن،حالا یه شخصیه برو بخواب
کوک:خیله خب
راوی:کوک رفت خوابید و صبح شد...
ا.ت ویو:
صبح شده بود و بیدار شدم،روی تخت نشستم و سر برگردوندم و دیدم یه پسر پیشم خوابیده،هرچند خیلی جذاب بود ولی شوکه شده بودم.
ا.ت:ببخشید میشه بیدار شید
کوک:(خر و پف)
ا.ت:هی بیدار شو
ا.ت ویو:
یقه اش رو گرفتم تا ببینم زندس یا مرده که یهو...
راوی:یهو کوک کمر ا.ت رو گرفت و سمت خودش اورد و گفت...
کوک:پوففف اول صبحی تو دیگه کددم مزاحمی هستی؟
ا.ت:من مزاحمم؟؟؟اول ولم کن تا نشونت بدم
کوک:...
ا.ت:یاااا
ا.ت ویو:
اومدم یقش رو بگیرم تا ولم کنه ولی فهمیدم کراواتش رو گرفته بودم که یهو...
"🧋🍪"
گایز من کلا بایسامو توی فیکام میارم،چیز عجیبی نشه براتون:)
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
ا.ت:ا...اونوقت کی میخوابی؟
کیم:هروقت که کارم با تو تموم شد...
ا.ت:م...مگه میخوای چ...چیکار کنی؟
نکنه میخوای ب...بکشیم؟
راوی:کین نزدیک ا.ت شد،چسبوندش به دیوار،صورتش رو به صورت ا.ت نزدیک کرد و داشت لبش رو به لب ا.ت میچسبوند که یهو یکی در زد...
خانم شین:آقای کیم بیدارید؟خانم لی؟
ا.ت:م...من میرم درو باز کنم
خانم شین:آههه متاسفم ولی میشه بگید آقای کیم بیاد؟
ا.ت:آ...آقای کیم خوابه
خانم شین:نکنه...ببینید خانم لی آقای کیم یه بیماری ذهنی موقت داره که گاهی اوقات عین مست ها رفتار میکنه ولی هیچوقت یادش نمیاد لطفا شما فردا به روش نیارید
ا.ت:واقعااااا؟چشممممم
راوی:ا.ت بعد یه مدت خوابش برد و کیم به حالت اولش برگشت،امشب قرار بود یکی از دوست ها و همکار های ته بیاد خونش(یس کوکککک وارد میشود:>>)
کوک:سلام هیونگگگ
ته:سلام،آروووم همه خوابن
کوک:منم میخوام بخوابم
ته:بیا برو توی اتاق کنار من بخواب
کوک:اوکی
راوی:رفتن توی اتاق و ا.ت زیر پتو بود و هیچ جاش معلوم نبود و کوک پرسید...
کوک:هیونگ این کیه؟سه یون کی انقدر بزرگ شده؟
ته:تو انقدر فکر نکن،حالا یه شخصیه برو بخواب
کوک:خیله خب
راوی:کوک رفت خوابید و صبح شد...
ا.ت ویو:
صبح شده بود و بیدار شدم،روی تخت نشستم و سر برگردوندم و دیدم یه پسر پیشم خوابیده،هرچند خیلی جذاب بود ولی شوکه شده بودم.
ا.ت:ببخشید میشه بیدار شید
کوک:(خر و پف)
ا.ت:هی بیدار شو
ا.ت ویو:
یقه اش رو گرفتم تا ببینم زندس یا مرده که یهو...
راوی:یهو کوک کمر ا.ت رو گرفت و سمت خودش اورد و گفت...
کوک:پوففف اول صبحی تو دیگه کددم مزاحمی هستی؟
ا.ت:من مزاحمم؟؟؟اول ولم کن تا نشونت بدم
کوک:...
ا.ت:یاااا
ا.ت ویو:
اومدم یقش رو بگیرم تا ولم کنه ولی فهمیدم کراواتش رو گرفته بودم که یهو...
"🧋🍪"
گایز من کلا بایسامو توی فیکام میارم،چیز عجیبی نشه براتون:)
۸.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.