ᑭᗩᖇT:16
ᑭᗩᖇT:16
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
راوی:رسیدن خونه ی پدر و مادر ا.ت که یهو...
اون همسایه ی پرحرف مادر و پدر ا.ت همراه با پسرش از پیش ا.ت رد شد.
ا.ت ویو:
سر برگردوندم و دیدم اون پیرزن پرحرف داره از پیشم رد میشه،همونی که هروقت از مدرسه میومدم خونه بدون هیچ استثنایی برام خواستگار پیدا میکرد و من از این پیرزن متنفرم...
پیرزن:اِوا خاک به سرم،ا.ت تو اومدی؟ قربونت برم الهی
ا.ت:سلام خانم
جئون:سلام(با حالت ناآشنایی)
پیرزن:ا.ت حالا که بعد از چندسال دوباره برگشتی اینجا برات چندتا خواستگار پیدا کردم
ا.ت ویو:
با استرس به پیرزنه نگاه کردم و یهو گفتم...
ا.ت:دیگه باید این خواستگارارو برای پسرتون پیدا کنید نه من
جئون:خواستگار؟
پیرزن:ا.ت ازدواج کردی؟
ا.ت:آره ازدواج کردم(با غرور)
پیرزن:با این پسر؟
ا.ت:بله،خیلی هم خوشتیپه و اصلا در سطح اون پسرایی که شما میگید نیست.
جئون:آره اتفاقا چند ماه دیگه عروسیمونم هست(با کنایه به ا.ت)
ا.ت:(چشم غره به جئون)
راوی:ا.ت داشت همینجوری پز میداد که یهو یه دست روی شونش حس کرد برگشت و دید...
ا.ت:س...سلام بابا(خنده ی زوری)
پدر ا.ت:سلام ا.ت خانم و همینطور داماد گلم(با شوخی)
ا.ت:بابا برات توضیح میدم
پدر ا.ت:اوکیه بیاید بریم خونه،خانم شماهم برید خونه
پیرزن:(حرص میخوره)
جئون:بزار منم بیام ببینم دست گلتو چجوری جمع میکنی.
ا.ت:تو حرف نزن اصلا اوکی؟
جئون:اتفاقا میخوام همه چیو بگم،اینم میخوام بگم که ماه عسل رفتیم آمریکا
ا.ت:زر مفت نزن
راوی:رفتن خونه و باهم دیگه سلام علیک کردن و نشستن و مامان ا.ت رفت تا براشون چایی بیاره...
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
راوی:رسیدن خونه ی پدر و مادر ا.ت که یهو...
اون همسایه ی پرحرف مادر و پدر ا.ت همراه با پسرش از پیش ا.ت رد شد.
ا.ت ویو:
سر برگردوندم و دیدم اون پیرزن پرحرف داره از پیشم رد میشه،همونی که هروقت از مدرسه میومدم خونه بدون هیچ استثنایی برام خواستگار پیدا میکرد و من از این پیرزن متنفرم...
پیرزن:اِوا خاک به سرم،ا.ت تو اومدی؟ قربونت برم الهی
ا.ت:سلام خانم
جئون:سلام(با حالت ناآشنایی)
پیرزن:ا.ت حالا که بعد از چندسال دوباره برگشتی اینجا برات چندتا خواستگار پیدا کردم
ا.ت ویو:
با استرس به پیرزنه نگاه کردم و یهو گفتم...
ا.ت:دیگه باید این خواستگارارو برای پسرتون پیدا کنید نه من
جئون:خواستگار؟
پیرزن:ا.ت ازدواج کردی؟
ا.ت:آره ازدواج کردم(با غرور)
پیرزن:با این پسر؟
ا.ت:بله،خیلی هم خوشتیپه و اصلا در سطح اون پسرایی که شما میگید نیست.
جئون:آره اتفاقا چند ماه دیگه عروسیمونم هست(با کنایه به ا.ت)
ا.ت:(چشم غره به جئون)
راوی:ا.ت داشت همینجوری پز میداد که یهو یه دست روی شونش حس کرد برگشت و دید...
ا.ت:س...سلام بابا(خنده ی زوری)
پدر ا.ت:سلام ا.ت خانم و همینطور داماد گلم(با شوخی)
ا.ت:بابا برات توضیح میدم
پدر ا.ت:اوکیه بیاید بریم خونه،خانم شماهم برید خونه
پیرزن:(حرص میخوره)
جئون:بزار منم بیام ببینم دست گلتو چجوری جمع میکنی.
ا.ت:تو حرف نزن اصلا اوکی؟
جئون:اتفاقا میخوام همه چیو بگم،اینم میخوام بگم که ماه عسل رفتیم آمریکا
ا.ت:زر مفت نزن
راوی:رفتن خونه و باهم دیگه سلام علیک کردن و نشستن و مامان ا.ت رفت تا براشون چایی بیاره...
۱۶.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.