P:39
2 ساعت بعد
+کوک رفته بود شرکت. منم موندم خونه... گوشیم زنگ خورد انیا بود( انیا و رزی یه خونه گرفتن و باهم توی یه شرکت کار میکنن )
مکالمه
+الو؟
×سلاممم
+سلام
×چطوری؟
+خوبم.تو چی؟
×هعی بد نیستم
+رزی چی؟
×خوبه.رفته بیرون
+چه خبر؟
×هیچی.تو چه خبر؟
+یه خبرایی هست
×چیییی؟؟؟
+من.. چیزم
×چیزی؟
+نه.. من باردارم
×واقعااااا*خر ذوق*
+اوهوم
×چند ماهه؟ *ذوق*
+اممم سه ماهمه ولی تازه فهمیدم
×واقعا.شکمت اومده جلو*مسخره*
+اره دیگه مثلا دارم بار حمل میکنم
×خخخ.. بار جونگ کوک
+اهای
×باشه باشه.. خب کی میای؟
+کجا؟
×اینجا دیگه. خیلی وقته ندیدیمت
+نمیدونم
×امروز میای؟
+نه شاید فردا
×باش.پس فردا بیایا
+باشه
×خب دیگه مواظب خودت باش. و بچه
+شماهم همینطور
×خدافظ
+خدافظ
پایان مکالمه
1 ساعت بعد
-من اومدم*درو میبنده. بلند*
+خوش اومدی*لبخند*
-چطوری؟
+خوبم
-بچه چطور؟ *لبخند*
+اونم خوبه
-غذا چیه؟ خیلی گشنمه
+جاجانمیوک درست کردم
-اخخخخ جووووون
+برو لباساتو عوض کن تا میز رو بچینم*لبخند*
-چشمم*لبخند*
سریع لباسامو عوض کردم. دلم قار و قور( نمیدونم درسته یا نه😂 )میکرد. رفتم پایین. کمکش کردم باهم میز رو چیدیم
+معلومه گشنته ها*لبخند*
-اره خیلییی*لبخند*
+خب.ظرفتو بده
-بفرما*میده بهش*
عصر
+کوک 2 ساعته خوابیده. منم توی حالم. حوصلم سر رفته. هوفف. یعنی اگه بچمون به دنیا بیاد. اصلا. پسر یا دختر؟ یعنی من باید تا پنج ماهگی وایسم تا بفهمم پسره یا دختر؟ ای بابا.
یونا غرق فکر کردن میشه که کوک بیدار میشه و میره پایین
-دیدم یونا به یه جا خیره شده. حواسش نبود من اومدم نشستم کنارش و بغلش کردم
+به خودم اومدم دیدم بغلم کوکم
+عه بیدار شدی؟
-بله. به چی فکر میکردی؟
+یعنی بچمون دختر یا پسر
-نمیدونم
+اگه دختر باشه چیکار میکنی؟
-اگه دختر باشه. نازشو میکشم. میبرمش خرید
+کاری که برای من نمیکنی
-آاا باهم دیگه میریم. دیگه براش عروسک میخرم. تم اتاقشو صورتی میکنیم. باهم دیگه بازی میکنیم
+مثلا چه بازی؟
-آممم.. نقاشی میکشیم. کاردستی درست میکنیم. دیگههه.تورو اذیت میکنیم
+عههه این چه وضعشه؟
-شوخی کردم بابا*لبخند*
+و اگه پسر بود؟
-خب اون فرق داره.. پسر باشه تم اتاقش رو ابی میزنیم باهم تو حیاط میریم فوتبال بازی میکنیم. میبرمش پایین( زیر خونه یه سالن بزرگ هست که کوک اونجا ورزش میکنه و پر از تجهیزاته )بهش بوکس یاد میدم
-از چند سالگی؟
-خب بوکس رو. از 12 سالگی.
+اها
-باهم دیگه اشپزی میکنیم. هرچند اگه دختر باشه هم اشپزی میکنیم
+نهه به اشپزخونه چیکار داری؟ خونه رو به خاک بدین ولی اشپزخونه رو نه
-نه نه باید اونجا هم بترکه*لبخند*
1 ساعت بعد
+مثل همیشه داریم فیلم میبینم. پوسیدم تو خونه. خیلی وقته نرفتم بیرون. بغل کوک بودم
+کوک رفته بود شرکت. منم موندم خونه... گوشیم زنگ خورد انیا بود( انیا و رزی یه خونه گرفتن و باهم توی یه شرکت کار میکنن )
مکالمه
+الو؟
×سلاممم
+سلام
×چطوری؟
+خوبم.تو چی؟
×هعی بد نیستم
+رزی چی؟
×خوبه.رفته بیرون
+چه خبر؟
×هیچی.تو چه خبر؟
+یه خبرایی هست
×چیییی؟؟؟
+من.. چیزم
×چیزی؟
+نه.. من باردارم
×واقعااااا*خر ذوق*
+اوهوم
×چند ماهه؟ *ذوق*
+اممم سه ماهمه ولی تازه فهمیدم
×واقعا.شکمت اومده جلو*مسخره*
+اره دیگه مثلا دارم بار حمل میکنم
×خخخ.. بار جونگ کوک
+اهای
×باشه باشه.. خب کی میای؟
+کجا؟
×اینجا دیگه. خیلی وقته ندیدیمت
+نمیدونم
×امروز میای؟
+نه شاید فردا
×باش.پس فردا بیایا
+باشه
×خب دیگه مواظب خودت باش. و بچه
+شماهم همینطور
×خدافظ
+خدافظ
پایان مکالمه
1 ساعت بعد
-من اومدم*درو میبنده. بلند*
+خوش اومدی*لبخند*
-چطوری؟
+خوبم
-بچه چطور؟ *لبخند*
+اونم خوبه
-غذا چیه؟ خیلی گشنمه
+جاجانمیوک درست کردم
-اخخخخ جووووون
+برو لباساتو عوض کن تا میز رو بچینم*لبخند*
-چشمم*لبخند*
سریع لباسامو عوض کردم. دلم قار و قور( نمیدونم درسته یا نه😂 )میکرد. رفتم پایین. کمکش کردم باهم میز رو چیدیم
+معلومه گشنته ها*لبخند*
-اره خیلییی*لبخند*
+خب.ظرفتو بده
-بفرما*میده بهش*
عصر
+کوک 2 ساعته خوابیده. منم توی حالم. حوصلم سر رفته. هوفف. یعنی اگه بچمون به دنیا بیاد. اصلا. پسر یا دختر؟ یعنی من باید تا پنج ماهگی وایسم تا بفهمم پسره یا دختر؟ ای بابا.
یونا غرق فکر کردن میشه که کوک بیدار میشه و میره پایین
-دیدم یونا به یه جا خیره شده. حواسش نبود من اومدم نشستم کنارش و بغلش کردم
+به خودم اومدم دیدم بغلم کوکم
+عه بیدار شدی؟
-بله. به چی فکر میکردی؟
+یعنی بچمون دختر یا پسر
-نمیدونم
+اگه دختر باشه چیکار میکنی؟
-اگه دختر باشه. نازشو میکشم. میبرمش خرید
+کاری که برای من نمیکنی
-آاا باهم دیگه میریم. دیگه براش عروسک میخرم. تم اتاقشو صورتی میکنیم. باهم دیگه بازی میکنیم
+مثلا چه بازی؟
-آممم.. نقاشی میکشیم. کاردستی درست میکنیم. دیگههه.تورو اذیت میکنیم
+عههه این چه وضعشه؟
-شوخی کردم بابا*لبخند*
+و اگه پسر بود؟
-خب اون فرق داره.. پسر باشه تم اتاقش رو ابی میزنیم باهم تو حیاط میریم فوتبال بازی میکنیم. میبرمش پایین( زیر خونه یه سالن بزرگ هست که کوک اونجا ورزش میکنه و پر از تجهیزاته )بهش بوکس یاد میدم
-از چند سالگی؟
-خب بوکس رو. از 12 سالگی.
+اها
-باهم دیگه اشپزی میکنیم. هرچند اگه دختر باشه هم اشپزی میکنیم
+نهه به اشپزخونه چیکار داری؟ خونه رو به خاک بدین ولی اشپزخونه رو نه
-نه نه باید اونجا هم بترکه*لبخند*
1 ساعت بعد
+مثل همیشه داریم فیلم میبینم. پوسیدم تو خونه. خیلی وقته نرفتم بیرون. بغل کوک بودم
۴.۷k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.