وقتی دوست باباته
وقتی دوست باباته
دیگه کم کم داشت حوصلم سر میرفت که از اتاق اومدم بیرون که صدا هیونجین از تو اتاقش توجهمو حلب کرد
هیونجین:عاا بیب باشه میام
کفری شدم درو باز کردم که منو دید
هیونجین:بعدا باهات حرف میزنم
دیدم گوشیو قط کرد خیره شد بهم
هیونجین:بهت یاد ندادن اول در بزنی بعد داخل بشی؟؟
ا.ت:داشتی با کی حرف میزدی
درحالی که داشت ساعتشو مینداخت گفت
هیونجین:فضولی؟
نگاهم کرد که نگاه عصبیم بهش دادم اومد جلو خواست از اتاق بره بیرون که نذاشتم
ا.ت:نمیزارم بری
دیدم پوزخند زد
هیونجین:این بچه بازیارو بس کن ا.ت
بازم پافشاری کردم نزاشتم از اتاق بره بیرون
هیونجین:کاری نکن ببندمت به تخت بعد برما خب( خنده عصبی)
اومد جلوم که ایندفعه گذاشتم بره داشت از پله ها میومد پایین که داد زدم
ا.ت:باشههه منم میرم بار فهمیدییی(داد)
میخواست از پله آحر بره پایین که با حرف من متوقف شد دیدم که داره به سرعت از پله ها میاد بالا دقیقا رو به روم ایستاده بود
که محکم دستمو گرفت
ا.ت:آییی ولم کن
هیونجین:تواگه پاتو تو اون خراب شده بزاری هم خودتو هم اونجارو آتیش میزنم
تو چشاش اصلا شوخی نمیدیدم
ا.ت:ولم کن دستم درد میکنه
دستمو گرفت کشوند تو اتاق
هیونجین:اینجوری نمیشه
دیدم از کشو یه طناب برداشت دستمو به تاج تخت بست
ا.ت:ههععی بازم کن
هیونجین:صدات در نیاد ا.ت تا وقتی برگردم اینطوری میمونی
دیدم از اتاق رفت منو همینجوری بست داشتم خودمو تکون میدادم که شاید بتونم دستامو از اینجا دستامو در بیارم
ا.ت:آخه چرا نمیبینییی دوست دارم(داد)
*شب*
پاهام خشک شده بود انگار هنوز مامان بابام نیومده بودن چشامو بسته بودم که صدای شکستن از پایین اومد
تپش قلب داشتم نکنه دزد بود یا دشمن وایی
داشتم سعی میکردم که دستمو باز کنم که در باز شد منتظرم بودم ببینم کیه
ولی هیونجین با حالت آشفته ایی که دوتا از دکمه های پیرهنش باز بود
ا.ت:هیونجین،هیونجین خوبی؟
دیدم اومد دستامو باز کرد نشست رو تخت دستاشو گذاشت رو سرش
ا.ت:حالت خوبه؟؟
هیونجین:از اینجا برو
از بوی پیرهنش فهمیدم که الکل خورده فهمیدم کارایی که میکنه یا حرفایی که میزنه رو نمیفهمه بخاطر همین از فرصت استفاده کردم
ا.ت:هیونجین تو به من چه حسی داری
هیونجین:این چه مزخرفاتیه که مییگییی
ا.ت:من دوست دارم هیونجین
هیونجین:بیا برو چند روز دیگه از سرت میپره
ا.ت:نمیره من دوساله که برا تو صبر کردم این اثباتش
هیونجین:این جز ثابت کردن نیست ا.ت از اتاق برو بیرون
بلند شدم روبه روش وایسادم
ا.ت:باشهه
داشتم دکمه های لباسمو باز میکردم که سرشو بالا کرد منو دید بلند شد چسبوندم به دیوار
دیگه کم کم داشت حوصلم سر میرفت که از اتاق اومدم بیرون که صدا هیونجین از تو اتاقش توجهمو حلب کرد
هیونجین:عاا بیب باشه میام
کفری شدم درو باز کردم که منو دید
هیونجین:بعدا باهات حرف میزنم
دیدم گوشیو قط کرد خیره شد بهم
هیونجین:بهت یاد ندادن اول در بزنی بعد داخل بشی؟؟
ا.ت:داشتی با کی حرف میزدی
درحالی که داشت ساعتشو مینداخت گفت
هیونجین:فضولی؟
نگاهم کرد که نگاه عصبیم بهش دادم اومد جلو خواست از اتاق بره بیرون که نذاشتم
ا.ت:نمیزارم بری
دیدم پوزخند زد
هیونجین:این بچه بازیارو بس کن ا.ت
بازم پافشاری کردم نزاشتم از اتاق بره بیرون
هیونجین:کاری نکن ببندمت به تخت بعد برما خب( خنده عصبی)
اومد جلوم که ایندفعه گذاشتم بره داشت از پله ها میومد پایین که داد زدم
ا.ت:باشههه منم میرم بار فهمیدییی(داد)
میخواست از پله آحر بره پایین که با حرف من متوقف شد دیدم که داره به سرعت از پله ها میاد بالا دقیقا رو به روم ایستاده بود
که محکم دستمو گرفت
ا.ت:آییی ولم کن
هیونجین:تواگه پاتو تو اون خراب شده بزاری هم خودتو هم اونجارو آتیش میزنم
تو چشاش اصلا شوخی نمیدیدم
ا.ت:ولم کن دستم درد میکنه
دستمو گرفت کشوند تو اتاق
هیونجین:اینجوری نمیشه
دیدم از کشو یه طناب برداشت دستمو به تاج تخت بست
ا.ت:ههععی بازم کن
هیونجین:صدات در نیاد ا.ت تا وقتی برگردم اینطوری میمونی
دیدم از اتاق رفت منو همینجوری بست داشتم خودمو تکون میدادم که شاید بتونم دستامو از اینجا دستامو در بیارم
ا.ت:آخه چرا نمیبینییی دوست دارم(داد)
*شب*
پاهام خشک شده بود انگار هنوز مامان بابام نیومده بودن چشامو بسته بودم که صدای شکستن از پایین اومد
تپش قلب داشتم نکنه دزد بود یا دشمن وایی
داشتم سعی میکردم که دستمو باز کنم که در باز شد منتظرم بودم ببینم کیه
ولی هیونجین با حالت آشفته ایی که دوتا از دکمه های پیرهنش باز بود
ا.ت:هیونجین،هیونجین خوبی؟
دیدم اومد دستامو باز کرد نشست رو تخت دستاشو گذاشت رو سرش
ا.ت:حالت خوبه؟؟
هیونجین:از اینجا برو
از بوی پیرهنش فهمیدم که الکل خورده فهمیدم کارایی که میکنه یا حرفایی که میزنه رو نمیفهمه بخاطر همین از فرصت استفاده کردم
ا.ت:هیونجین تو به من چه حسی داری
هیونجین:این چه مزخرفاتیه که مییگییی
ا.ت:من دوست دارم هیونجین
هیونجین:بیا برو چند روز دیگه از سرت میپره
ا.ت:نمیره من دوساله که برا تو صبر کردم این اثباتش
هیونجین:این جز ثابت کردن نیست ا.ت از اتاق برو بیرون
بلند شدم روبه روش وایسادم
ا.ت:باشهه
داشتم دکمه های لباسمو باز میکردم که سرشو بالا کرد منو دید بلند شد چسبوندم به دیوار
۹.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.