مافیایمن

#مافیای_من
P:77
(ویو ا.ت)

درحالی که مشغول رانندگی بودم گوشیمو روشن کردم
هنوزم توی صفحه ی چت اون فرد ناشناس بودم
به آدرس بیمارستانی که زیرش نوشته شده بود نگاه کردم
میدونستم کجاست
سرعتمو بیشتر کردم و به سمت بیمارستان روندم

*30مین بعد*

با رسیدن به بیمارستان با شتاب از ماشین در اومدم
نفهمیدم چجوری وارد بیمارستان شدم و با دیدن پرستار به سمتش رفتم
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم
ا.ت: هوانگ هیوجین!!......کجاست؟

با حرفم متعجب گفت
پرستار: چه نسبتی باهاش دارین؟!

نمیدونم بخاطر استرسی بود که اون لحظه داشتم یا اینکه همچین چیزی رو میخاستم که این حرفو زدم
ا.ت:من دوست دخترشم

با حرفم لبخندی زدو گفت
پرستار: ااااا بله از این طرف اتاق ۱۳۷

سرم و تکون دادم و بلافاصله به سمتی که اشاره کرده بود رفتم
با چشمام دنبال اتاق گشتم
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
با دیدن شماره اتاق بلافاصله با شتاب به سمت اتاق رفتم
دستهام روی دستگیره ی در نشست و خاستم در و باز کنم که در خودش باز شد و هیکل دکتر توی چهارچوب در نمایان شد

کمی عقب اومدم و درحالی که سعی داشتم لرزش دستهامو کنترل کنم گفتم
ا.ت: حالش خوبه؟

با حرفم مکث کوچیکی کرد و گفت
دکتر: متاسفم ولی باید بگم ایشون...
دیدگاه ها (۲۳)

#مافیای_من P:78(ویو ا.ت)دکتر:متاسفم ولی باید بگم ایشونبه دلی...

#عمارت_هانپارت اول*ا.ت ویو*هروز صبح با کلی نفرین و تنفر بلند...

وقتی دوست باباته دیگه کم کم داشت حوصلم سر میرفت که از اتاق ا...

هیونلیکس>>>>>>>>>>>

پارت ۸۸ فیک ازدواج مافیایی

مرگ بی پایان پارت ۳۱

پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط