پرونده امروز رو از یه شهر کم جمعیت نفر جمعیت داشته

پرونده امروز رو از یه شهر کم جمعیت (۱۰۰۰ نفر جمعیت داشته ) و امن به اسم مارتینز میزوری براتون آوردیم ‌.
 الیزابت اولتن 9 ساله توی این شهر با مادر و دو تا از خواهر و برادراش زندگی می‌کرد ( پدر الیزابت و برادر بزرگ الیزابت به خاطر دزدی و سرقت توی زندان بودن ). 
الیزابت توی بچگی مثل بیشتر دختر بچه ها رنگ صورتی رو دوست داشت و عاشق حیوانات بخصوص گربه و اسب بوده و ترس از تاریکی داشته.
اون زمان میتونستید الیزابت رو توی آشپزخونه در حالی پیدا کنید که داره با مامانش کیک میپزه و به خواننده مورد علاقه اش یعنی تیلورسویفت یا هانا مونتانا گوش میده.
چهارشنبه 21 اکتبر سال 2009 ، الیزابت از مدرسه برمیگرده و همانطور که مادر خانواده برای شام غذا می پخته، الیزابت توی خونه بلند بلند نمایش نامه مدرسه رو تمرین می‌کرده.
 ساعت پنج بعدازظهر بود که اِمآی 6 ساله دم در خونه‌ی الیزابت اینا میاد تا برن و باهم بازی کنن،مامان الیزابت تاکید کرد که ساعت 6 یعنی قبل از تاریک شدن هوا خونه برگرده تا باهم شام بخورن، الیزابت هم قبول میکنه و بعد با اِما به جنگل پشت خونه میرن برای بازی کردن.
 زمان می گذره و مادر الیزابت کم کم نگران می‌شه چون قرار بود الیزابت قبل از ساعت شیش برگرده و حالا شب شده بود و الیزابت هنوز برنگشته بود چیزی که به شدت بی سابقه بود چون همانطور که اشاره کردم الیزابت کوچولو ما از به شدت تاریکی می ترسیده ( ممکن بوده حتی بهش حمله عصبی دست بده ) مادر الیزابت مدام به تلفن همراه الیزابت زنگ میزده ، تلفن زنگ میخورده روشن بوده ولی کسی جواب نمیداده. 
مادر الیزابت بلافاصله به خونه امآ زنگ میزنه ولی مادربزرگ امآ که گوشی برمیداره به مادر الیزابت میگه که امآ خیلی وقته برگشته خونه و نمیدونن الیزابت ممکنه کجا باشه.
مادر الیزابت بلافاصله به پلیس خبر میده و پلیس و چند تا از آتش‌نشان های داوطلب شروع به جست و جو در جنگل میکنن، اونا حدس میزدن با تاریک شدن جنگل به الیزابت حمله عصبی دست داده باشه و اون توی جنگل گم شده ولی هر چقدر می گردن هیچ اثری از الیزابت اولتن 9 ساله پیدا نمیکنن ساعت از ده شب هم می‌گذره و همه ساکنین شهر کوچک مارتینز متوجه گم شدن الیزابت میشن، خانواده ها همه نگران الیزابت بودن و به صورت داوطلب توی جنگل دنبال الیزابت می گشتن ولی بازم الیزابت اون شب پیدا نمیشه .
با خاموش شدن گوشی الیزابت پلیس دیگه نمیتونسته گوشیو ردیابی کنه و نگرانی ها برای پیدا کردن الیزابت هم افزایش پیدا میکنه
دیدگاه ها (۰)

اون زمان کم کم به این فکر میوفتن که نکنه الیزابت اصلا توی جن...

وقتی الیسا 8 سالش بوده اون ها برای یه شروع تازه به شهری که د...

یه داستان ترسناک...روزی یه پسرک ۶ ساله بدون هیچ دلیلی مادر و...

امروزم با صدای الارم از خواب بیدار شدم و به مدرسه فحش میدادم...

پارت اول : شروع یک داستان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط