اون زمان کم کم به این فکر میوفتن که نکنه الیزابت اصلا توی
اون زمان کم کم به این فکر میوفتن که نکنه الیزابت اصلا توی جنگل گم نشده و یه اتفاق بزرگتری براش افتاده برای همین میان آخرین تماس هایی که به الیزابت زده شده رو بررسی میکنن که متوجه میشن آخرین تماس از خواهر امآ ، الیسا گوسته مانته بوده، اینجا پلیس تصمیم میگیره با امآ صحبت کنه تا شاید سرنخی از آخرین کسی که امآ دیده به دست بیارن ، پلیس از یه متخصص کودک برای این کار کمک میگیره . امآ اول داستان اینطوری تعریف میکنه که من و الیزابت یک ساعت با هم بازی کردیم توی جنگل و بعد از یک ساعت جفتمون از هم خداحافظی کردیم تا سر موقع به خونه برگردیم و هیچ اتفاق دیگه ای نیوفتاد .
ولی بعد حرفشو عوض میکنه و میگه من روی یه بوته خار افتادم و الیزابت مجبور شد به خواهرم الیسا زنگ بزنه تا بیاد کمکمون کنه.
الیسا یه دختر پونزده سال اهل همون شهر بوده مادربزرگ الیسا زمانی که به دنیا میاد توی اتاق عمل بوده و بند ناف الیسارو خودش قطع میکنه و از همون زمان عاشق الیسا میشه و حسابی نوه اش رو دوست داشته ولی پدر و مادر الیسا یعنی میشل و سیزر باستامانت اصلا قصد بچه دار شدن نداشتن و مادر الیسا (میشل) توی پونزده سالگی الیسا رو باردار میشه و جالبه بدونید این خانواده به دلیل قرض و مشکلات مالی مدام توی کالیفرنیا جابه جا میشدن . مادر و پدر الیسا هر دو معتاد به مواد و الکل بودن و بچه هاشونو کتک میزدن و حتی هر دو سابقه کیفری هم داشتن .
زمانی که سیزر (پدر خانواده ) به دلیل یک پرونده خشونت محکوم به ده سال زندان میشه میشل حتی از قبلم رفتارش بدتر میشه بیشتر از مشروبات الکلی و مواد استفاده میکرده و کاملا مسئولیت مواظبت کردن از بچه هارو رها میکنه. وقتی پدر بزرگ و مادربزرگ بچه ها این وضعیت بچه ها رو میبینن دلشون به رحم میاد و تصمیم میگیرن میشل و بچه هاشو پیش خودشون بیارن و ازشون مواظبت کنن .
میشل بعد از نقل مکان شون به یک تریلر نزدیک خونه مادر بزرگ و پدربزرگ بچه ها با یک فروشنده مواد مخدر وارد رابطه میشه و کلا مسئولیت تربیت و مواظبت از بچه هارو فراموش میکنه . روز ها خونه نمی اومده و حتی براش مهم نبوده بچه هاش چطور تغذیه میکنن. و حتی یه بار جلوی چشم الیسای 6 ساله اوردوز میکنه و برای یه مدت طولانی بیهوش میشه
در آخر در سال ۲۰۰۱ پدربزرگ و مادربزرگ بچه ها تصمیم میگیرن حضانت کامل بچه هارو به عهده بگیرن و ازشون مواظبت کنند.
اسرآ, [Jul 29, 2024 at 9:30 PM]
بچه ها اصلا با اصول میشل خوب تربیت نشده بودن و به گفته پدربزرگشون مثل انسان های وحشی رفتار میکردن و حتی روی تخت نمیخوابیدن.
ولی بعد حرفشو عوض میکنه و میگه من روی یه بوته خار افتادم و الیزابت مجبور شد به خواهرم الیسا زنگ بزنه تا بیاد کمکمون کنه.
الیسا یه دختر پونزده سال اهل همون شهر بوده مادربزرگ الیسا زمانی که به دنیا میاد توی اتاق عمل بوده و بند ناف الیسارو خودش قطع میکنه و از همون زمان عاشق الیسا میشه و حسابی نوه اش رو دوست داشته ولی پدر و مادر الیسا یعنی میشل و سیزر باستامانت اصلا قصد بچه دار شدن نداشتن و مادر الیسا (میشل) توی پونزده سالگی الیسا رو باردار میشه و جالبه بدونید این خانواده به دلیل قرض و مشکلات مالی مدام توی کالیفرنیا جابه جا میشدن . مادر و پدر الیسا هر دو معتاد به مواد و الکل بودن و بچه هاشونو کتک میزدن و حتی هر دو سابقه کیفری هم داشتن .
زمانی که سیزر (پدر خانواده ) به دلیل یک پرونده خشونت محکوم به ده سال زندان میشه میشل حتی از قبلم رفتارش بدتر میشه بیشتر از مشروبات الکلی و مواد استفاده میکرده و کاملا مسئولیت مواظبت کردن از بچه هارو رها میکنه. وقتی پدر بزرگ و مادربزرگ بچه ها این وضعیت بچه ها رو میبینن دلشون به رحم میاد و تصمیم میگیرن میشل و بچه هاشو پیش خودشون بیارن و ازشون مواظبت کنن .
میشل بعد از نقل مکان شون به یک تریلر نزدیک خونه مادر بزرگ و پدربزرگ بچه ها با یک فروشنده مواد مخدر وارد رابطه میشه و کلا مسئولیت تربیت و مواظبت از بچه هارو فراموش میکنه . روز ها خونه نمی اومده و حتی براش مهم نبوده بچه هاش چطور تغذیه میکنن. و حتی یه بار جلوی چشم الیسای 6 ساله اوردوز میکنه و برای یه مدت طولانی بیهوش میشه
در آخر در سال ۲۰۰۱ پدربزرگ و مادربزرگ بچه ها تصمیم میگیرن حضانت کامل بچه هارو به عهده بگیرن و ازشون مواظبت کنند.
اسرآ, [Jul 29, 2024 at 9:30 PM]
بچه ها اصلا با اصول میشل خوب تربیت نشده بودن و به گفته پدربزرگشون مثل انسان های وحشی رفتار میکردن و حتی روی تخت نمیخوابیدن.
۱.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳