پارت دو،🟥
پارت دو،🟥
سارپ اونارو میبینه و وقتی نیلسو یخ میزاره رو بینی عمر و سارپ عکس میگیره و به سوسن و آسیه و ایبیکه دروک الجان برک نشون میده سارپ میگه ببینید دختره دوروزه اومده ببین چقدر باهم خوب شودن همه تصمیم میگیرن عمر و زنگ بعد تو انباری حبس کنن زنگ میخوره میرن کلاس معلم به عمر میگه اون تتو روی دستت چیه عمر میگه استاد این. مثل فامیلی خوانواده ی جدیده کنه همه تعجب میکنن آسیه میگه خانواده عمر میگه درست شنیدی خانواده زنگ میخوره همین که اینا میخوام عمرو ببرن پاین نیلسو میگه فکر کنم تو با اینا دعوا داری عمر میگه اون مو فرفری آبجی من بود اون یکی یعنی ایبیکه ابجیه الجانه خلاصه این زنگ با نیلسو بود برک میگه این نقشمون نگرفت به نظرم به یاسمین بگیم به آقا احمد بگه که عمر رفته تو تیم آدم بدا آسیه میگه این عالیه الجان میگه این حرف نداره همه قبول میکنن دروک میره با یاسمن حرف میزنه یاسمین میگه همه مادر پدرا برای جلسه میان احتمالا بابا یه منم میاد دورک میگه پس اوکیه. یاسمین میگه اوکیه عمر میره خونه یاماچ میگه چطور بود عمر میگه عالی بود. بعد یاماچ اسلحه عمر میده بهش عمر اذاب وجدان میگیره ولی بعد باحاش کنار میاد و خوشحال میشه و بعد عمر ویاماچ میرن قهوه خانه صلیم صالحه میگن بلاخره داداشای منم اومدم میشینن که یکی زنگ میزنم به یاماچ و میگه یک ساعت دیگه با به این. آدرس یاماچ اصبانی میشه عمر یاماچ صلیم صالح جومالی با هم میرن بعد هفت هشت نفر جلو در بودن که نمیزاشتن اینا رد بشن و یاماچ اسلحه در آورد و گرفت سمت آدما اونام در آوردن عمر جومالی صالح صلیم. در آوردن و شلیک کردن ادمارو زدن و رفتن تو. دیدن ۲۰ نفر آدم با اسلحه اونجان اسلحه حاشون در آوردن ده نفرشون زدن خشاب عمر تموم شود جومالی یک خشاب آنداخت عمرم خشب وصل کرد شلک کرد همه رو زدن. دیدن یه در اونجایی رفتن تو دیدن یه مرد نشسته و گفت شما. باید هزار تا آدم. به من بدی منم هزارتا اسلحه. اینا هم قبول. میکنن و وقتی که داشتن میرفت قهوه خونه عمر فکر کرد و از این کار خوشش اومده بود و روز بعد عمر صبحانه خورد و رفت مدرسه و دید احمد جلوی در مدرسه ایستاده سوسن یاسمین آسیه دروک برک الجان و شنگون آرهان ایستادن عمرم راحشو کشد که بره احمد جلوش گرفت عمر گفت تو به چه حقی جلوی منو میگیری احمد میگه من بابای توعم عمر میخنده و راحش میکشه میره
سارپ اونارو میبینه و وقتی نیلسو یخ میزاره رو بینی عمر و سارپ عکس میگیره و به سوسن و آسیه و ایبیکه دروک الجان برک نشون میده سارپ میگه ببینید دختره دوروزه اومده ببین چقدر باهم خوب شودن همه تصمیم میگیرن عمر و زنگ بعد تو انباری حبس کنن زنگ میخوره میرن کلاس معلم به عمر میگه اون تتو روی دستت چیه عمر میگه استاد این. مثل فامیلی خوانواده ی جدیده کنه همه تعجب میکنن آسیه میگه خانواده عمر میگه درست شنیدی خانواده زنگ میخوره همین که اینا میخوام عمرو ببرن پاین نیلسو میگه فکر کنم تو با اینا دعوا داری عمر میگه اون مو فرفری آبجی من بود اون یکی یعنی ایبیکه ابجیه الجانه خلاصه این زنگ با نیلسو بود برک میگه این نقشمون نگرفت به نظرم به یاسمین بگیم به آقا احمد بگه که عمر رفته تو تیم آدم بدا آسیه میگه این عالیه الجان میگه این حرف نداره همه قبول میکنن دروک میره با یاسمن حرف میزنه یاسمین میگه همه مادر پدرا برای جلسه میان احتمالا بابا یه منم میاد دورک میگه پس اوکیه. یاسمین میگه اوکیه عمر میره خونه یاماچ میگه چطور بود عمر میگه عالی بود. بعد یاماچ اسلحه عمر میده بهش عمر اذاب وجدان میگیره ولی بعد باحاش کنار میاد و خوشحال میشه و بعد عمر ویاماچ میرن قهوه خانه صلیم صالحه میگن بلاخره داداشای منم اومدم میشینن که یکی زنگ میزنم به یاماچ و میگه یک ساعت دیگه با به این. آدرس یاماچ اصبانی میشه عمر یاماچ صلیم صالح جومالی با هم میرن بعد هفت هشت نفر جلو در بودن که نمیزاشتن اینا رد بشن و یاماچ اسلحه در آورد و گرفت سمت آدما اونام در آوردن عمر جومالی صالح صلیم. در آوردن و شلیک کردن ادمارو زدن و رفتن تو. دیدن ۲۰ نفر آدم با اسلحه اونجان اسلحه حاشون در آوردن ده نفرشون زدن خشاب عمر تموم شود جومالی یک خشاب آنداخت عمرم خشب وصل کرد شلک کرد همه رو زدن. دیدن یه در اونجایی رفتن تو دیدن یه مرد نشسته و گفت شما. باید هزار تا آدم. به من بدی منم هزارتا اسلحه. اینا هم قبول. میکنن و وقتی که داشتن میرفت قهوه خونه عمر فکر کرد و از این کار خوشش اومده بود و روز بعد عمر صبحانه خورد و رفت مدرسه و دید احمد جلوی در مدرسه ایستاده سوسن یاسمین آسیه دروک برک الجان و شنگون آرهان ایستادن عمرم راحشو کشد که بره احمد جلوش گرفت عمر گفت تو به چه حقی جلوی منو میگیری احمد میگه من بابای توعم عمر میخنده و راحش میکشه میره
۵.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.