pt

pt 37


سرنوشت★

@بعد پتورو‌آروم کشیدم روش بهش نگاه کردم خیلی مظلوم و ساکت بود دلم براش سوخت ولی وقتی یادم اومد بهم دروغ گفته یهو عصبانی شدم و از اتاق رفتم بیرون

ویو یونا★
صبح‌با سردرد از رو تخت بلند شدم میخواستم برم‌ درو باز کنم که یاد اونشب با جونگکوک افتادم که منو وقتی خواب بودم گذاشته بود رو تخت پس با خودم فکر کردم شاید سوجونم مثل جونگکوک رفته درو باز کردم دیدم یه بویی داره میاد رفتم پایین دیدم سوجون داره اشپزی میکنه
رفتم پایین با صدای خیلی آروم پرسیدم

_نرفتی؟
سوجون لبخند زد و گفت
@مگه من‌میتونم‌تورو تنها بزارم؟
که یهو اومد بغلم کرد منم آروم بغلش کردم و یه‌مشت زدم‌پشت کمرش با گریه گفتم
_خیلی بدی دیگه تنهام‌نزار
@البته اگه‌توهم بهم‌قول بدی‌ همه چیو بهم بگی و دروغ نگی
_من دروغ نگفتم .. ولی قول
که یهو از‌ بغلم درومد و گفت
@تو بو لباستو عوض کن من‌ برات صبحونه بریزم
_باشه
رفتم بالا و یه لباس راحتی و گشاد پوشیدم و موهامو بستم رفتم پایین و با سوجون صبحونه‌خوردم
_اومم خیلی وقت بود یه صبحونه ی خوشمزه نخورده بودم
@نظرت‌چیه امروز باهم وقت بگذرونیم؟
_ فکر خیلی خوبیه

ویو کوکی★

از خواب‌بلند شدم...


خب بعد سالها پارت جدیدددد بخاطر اینکه خیلی قولامو شکستم تا چند پارت شرایط نداریم لذت ببرید🤝🏻
دیدگاه ها (۹۱)

pt 38سرنوشت★از خواب بلند شدم رفتم پایین دیدم تو یخچال هیچی ب...

pt 39سرنوشت★@حالت خوبه ؟_ارهه@مطمئن؟_اوهوم بریم دیگه هوا سرد...

pt ⁶bad girl mafia•°انگار دار و دسته ووشیک هم رسیده بودن و د...

pt ⁵bad girl mafia•°ویو راوی : اونا به سمت کافه رفتن و فقط ...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط