پارت پنجاه دو
پارت پنجاه دو
بعد کلی حرف زدن از دخترا جدا شدم و رفتم پشت حیاط ی قدمی بزنم
همینجوری داشتم واسه خودم میگشتم ک
جاس:ماری؟
ع جاس تویی سلام
جاس:سلام خوبی؟
ام مرسی
جاس:تولدت مبارک
ممنون ،چخبر؟
جاس:سلامتیت ،ام ماری!؟
بله؟
((اومد نزدیک تر شد))
جاس:تو . عم تو رل زدی؟
((ی قدم رفتم عقب))
چطور؟
جاس:هیچ، سوال بود واسم!
..
جاس:خب؟جوابت
ن
جاس:ام ماری میدونم الان وقتش نیس ولی من ازت خوشم میاد میشه بامن باشی؟
((در همین حین گوشیم زنگ خورد
اونیکسه))
برداشتم
بله؟
اونیکس:کجا رفتی؟پیدات نیس ن پیش لنایی ن جای دیگه
من؟الان میام وایس
جاس:ماری!؟
جاس من الان باید برم ببخشید ولی این درخواستتم از فکرت بنداز بیرون خواهش میکنم، فعلا
{{همینو گفتم و زود رفتم حیاط اصلی}}
وایسا ببینم الان جاس ازم درخواست کرد؟خدایی هوشی واسم نمونده اون درخواستشو یهویی گف منم نفهیمدم چی گف اصلا بگذریم برم پیش اونیکس تا سگ نشده
رفتم
چیشده اونیکس بام کاری داشتی؟
اونیکس:کجا بودی؟
پشت
اونیکس:واس چی؟
قدم میزدم چطور؟
اونکیس :دیدم نیستی نگران شدم همین
عاها پس من میرم
دستمو گرف
اونیکس:وایسا
چیشدع؟
اونیکس:کاری داری این همه عجله واس چیع؟
ن ندارم
اونیکس:پس اگه افتخار میدی یکم پیشم بمون
بش
بعد از نیم ساعت ^^
دیگه چون ساعت ۱۲ بود بزرگا جمع شدن یه گپی بزنن و جوونا هم دور هم جمع شدن
رفتیم همه گی پشت یه میز طولانی نشستیم
یکم گپ زدیم ک
رام پیشنهاد داد ک بازی کنیم
یه حلقه بزرگی تشکیل دادیم و نشستیم
بعد کلی حرف زدن از دخترا جدا شدم و رفتم پشت حیاط ی قدمی بزنم
همینجوری داشتم واسه خودم میگشتم ک
جاس:ماری؟
ع جاس تویی سلام
جاس:سلام خوبی؟
ام مرسی
جاس:تولدت مبارک
ممنون ،چخبر؟
جاس:سلامتیت ،ام ماری!؟
بله؟
((اومد نزدیک تر شد))
جاس:تو . عم تو رل زدی؟
((ی قدم رفتم عقب))
چطور؟
جاس:هیچ، سوال بود واسم!
..
جاس:خب؟جوابت
ن
جاس:ام ماری میدونم الان وقتش نیس ولی من ازت خوشم میاد میشه بامن باشی؟
((در همین حین گوشیم زنگ خورد
اونیکسه))
برداشتم
بله؟
اونیکس:کجا رفتی؟پیدات نیس ن پیش لنایی ن جای دیگه
من؟الان میام وایس
جاس:ماری!؟
جاس من الان باید برم ببخشید ولی این درخواستتم از فکرت بنداز بیرون خواهش میکنم، فعلا
{{همینو گفتم و زود رفتم حیاط اصلی}}
وایسا ببینم الان جاس ازم درخواست کرد؟خدایی هوشی واسم نمونده اون درخواستشو یهویی گف منم نفهیمدم چی گف اصلا بگذریم برم پیش اونیکس تا سگ نشده
رفتم
چیشده اونیکس بام کاری داشتی؟
اونیکس:کجا بودی؟
پشت
اونیکس:واس چی؟
قدم میزدم چطور؟
اونکیس :دیدم نیستی نگران شدم همین
عاها پس من میرم
دستمو گرف
اونیکس:وایسا
چیشدع؟
اونیکس:کاری داری این همه عجله واس چیع؟
ن ندارم
اونیکس:پس اگه افتخار میدی یکم پیشم بمون
بش
بعد از نیم ساعت ^^
دیگه چون ساعت ۱۲ بود بزرگا جمع شدن یه گپی بزنن و جوونا هم دور هم جمع شدن
رفتیم همه گی پشت یه میز طولانی نشستیم
یکم گپ زدیم ک
رام پیشنهاد داد ک بازی کنیم
یه حلقه بزرگی تشکیل دادیم و نشستیم
- ۸۴
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط