شراب سرخ پارت
شراب سرخ پارت ۱۲۳
#red_wine #red_wine🍷
نامجون: حسابی ما رو ترسوندی مرد کلی نگرانت بودیم..
پوزخند بی جانی زدم که جیمین گفت: حتی مادرتم از اون سر دنیا کار و زندگیشو ول کرد اومد پاریس ، گویا بعد مرخص شدنت باید مهمون داری کنی..
با شوخی جیمین نامجون خندهای سر داد ، اما من هر چه سعی میکردم یک نیمچه لبخند هم نمیتونستم بزنم..
حس میکردم درونم پوچه و احساس هیچی میکنم.
+ا.ت..؟
جیمین بلافاصله گفت: رفت!
حرف جیمین توی سرم تکرار شد..
رفت...
همین..
بدون اینکه فهمه حتی حالم خوبه یا نه ، اصلا میخواست که زنده بمونم؟
دست خودم نبود..
فورا تو جام نیم خیز بلند شدم که درد توی قلب و کتفم پیچید
از درد صورتم رو به کبودی رفت و دستم به سختی میان کتف و قلبم گذاشتم و با درد لباس توی تنم را مچاله کردم.
نامجون سمتم آمد و با اعصبانیت گفت: تهیونگ چیکار میکنی تو هنوز کامل خوب نشدی..
جیمین پشت بند نامجون سعی کرد من را به حالت دراز کش بخواباند : هوس کردی باز بمیری! بتمرگ سر جات مرتیکه..
هر دو نفر شون پس زدم و گفتم: ا.ت رفته من..
با صدای شیرین و دلنشیناش که از پشت سرم میامد، انگار دنیا را بهم دادن:واقعا فکر کردی به این راحتیا میتونی از دست من خلاص بشی..؟
به سمت ورودی در برگشتم که او را همراه یونگی در چارچوب در دیدم...
با دیدنش تازه یادم افتاد که چقدر ذره ذره وجودم دلتنگ و بی تاب اوست،
دلتنگ شراب سرخش
دلتنگ چشم و ابروی مشکی رنگش
#red_wine #red_wine🍷
نامجون: حسابی ما رو ترسوندی مرد کلی نگرانت بودیم..
پوزخند بی جانی زدم که جیمین گفت: حتی مادرتم از اون سر دنیا کار و زندگیشو ول کرد اومد پاریس ، گویا بعد مرخص شدنت باید مهمون داری کنی..
با شوخی جیمین نامجون خندهای سر داد ، اما من هر چه سعی میکردم یک نیمچه لبخند هم نمیتونستم بزنم..
حس میکردم درونم پوچه و احساس هیچی میکنم.
+ا.ت..؟
جیمین بلافاصله گفت: رفت!
حرف جیمین توی سرم تکرار شد..
رفت...
همین..
بدون اینکه فهمه حتی حالم خوبه یا نه ، اصلا میخواست که زنده بمونم؟
دست خودم نبود..
فورا تو جام نیم خیز بلند شدم که درد توی قلب و کتفم پیچید
از درد صورتم رو به کبودی رفت و دستم به سختی میان کتف و قلبم گذاشتم و با درد لباس توی تنم را مچاله کردم.
نامجون سمتم آمد و با اعصبانیت گفت: تهیونگ چیکار میکنی تو هنوز کامل خوب نشدی..
جیمین پشت بند نامجون سعی کرد من را به حالت دراز کش بخواباند : هوس کردی باز بمیری! بتمرگ سر جات مرتیکه..
هر دو نفر شون پس زدم و گفتم: ا.ت رفته من..
با صدای شیرین و دلنشیناش که از پشت سرم میامد، انگار دنیا را بهم دادن:واقعا فکر کردی به این راحتیا میتونی از دست من خلاص بشی..؟
به سمت ورودی در برگشتم که او را همراه یونگی در چارچوب در دیدم...
با دیدنش تازه یادم افتاد که چقدر ذره ذره وجودم دلتنگ و بی تاب اوست،
دلتنگ شراب سرخش
دلتنگ چشم و ابروی مشکی رنگش
- ۵.۶k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط