لایک یادتون نره لطفا 🙂🤍

#نفرین شده #پارت_شصت_و_چهار
ایلیا رفت و منم مشغول حمام شدم حمام که تموم شد رفتم تو اتاق و موهام رو خشک کردم و مشغول فر کردن موهام شدم خوب شد که قبل عروسی پانسمان سرم رو باز کردن وگرنه باید چیکار میکردم‌ الان
کار موهام که تموم شد نوبت به آرایش رسید یه آرایش ساده در حد ست شدن با لباس انجام دادم لباس رو‌ نپوشیدم به جاش یه مانتو و شلوار موقتی پوشیدم که وقتی رفتم تو مراسم لباسمو عوض کنم همه وسایل مورد نیازم رو انداختم تو‌ کیفم و منتظر ایلیا موندم
از بس هول هولی آماده شدم تشنم‌ شده بود رفتم تو آشپزخونه و لیوان رو گرفتم و خواستم آب بخورم که احساس کردم صدای مامان میاد صداش خیلی دور بود همه جای خونه راه رفتم که ببینم صداش از کجا میاد که آخر فهمیدم از تو انباری میاد
وااا مامان که رفت پیش خاله این صدا چیه دیگه حتما چیزی جا گذاشته برگشته ، ولی آخه تو انباری ؟ میترسیدم برم یه حسی بهم میگفت قرار نیست خوب پیش بره ولی خب صدای مامان واضح میومد و نمیتونستم نرم شاید اصلا مامان کارم داشته باشه صداش به صورت ملایم بود و بعضی مواقع تند میشد
مامان : الینااااااااا
_بله مامان کجایی
مامان : اینجام تو انباری بیا اینجا
_مامان تو انباری چیکار می‌کنی چرا اصلا برگشتی
مامان: بیا اینجا به کمکت نیاز دارم
_مامان داری چیکار می‌کنی
صدای جا به جا شدن وسایل میومد رسیدم به دم‌ در انباری کلید برق انباری بیرون از خود اتاق بود اول کلید رو زدم و رفتم تو
_مامان کجایی چرا برق رو روشن نمیکنی ؟
صدای مامان اومد : اینجا گوشه انباری بیا کمکم کن
_چیکار می‌کنی ؟
دیگه صدایی از مامان نیومد وسایل هم اینقدر روی هم انباشته شده بودن که نمیشد گوشه رو ببینم
_مامان
بازم صدایی نیومد رفتم‌ نزدیک تر که یهو در بسته شد
با ترس برگشتم سمت در و رفتم سمتش هرچقدر کشیدم در باز نشد
_مامان بیا کمک‌ کن در بسته شده کجایی مامان
صدایی از مامان نمیومد برق هم خاموش روشن‌ میشد فکر کنم قصد کرده بود منو سکته بده
دوباره صدای مامان اومد : الینااااااا بیا اینجام بیا نزدیک
صداش خیلی خیلی ملایم بود دیگه اصلا شبیه صدای مامان نبود
_ما... ما ....مامان تویی ؟ چرا صدات عوض شده ؟ کجایی ؟
همینطوری داشتم میرفتم نزدیک
مامان : آره منم بیا عزیزم بیا نزدیکتر
بدون هیچ اراده ای داشتم میرفتم نزدیک صدا به گوشه که رسیدم کسی رو ندیدم
_مامان اینجایی ؟
صدایی از کسی بلند نشد عقب عقب رفتم که دستی روی شونم نشست سریع برگشتم که چیزی نبود رفتم سمت درو هرکار کردم باز نشد
_باز شو دیگه لعنتییی باز شووو
#رمان #رمان_z # نویسنده #ترسناک
دیدگاه ها (۰)

لایک 🥲

❤️

قابل توجهتون 🥰😍#رمان_z

اینم عمل به قولم و چهارمین پارت 🥰❤️ لایک یادتون نره

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط