part⁹
part⁹
ویو تهیونگ
اههه کدوم کصخلی پرده رو زده اینور اههه چشممکور شد بلند شدم پرده رو کشیدم دوباره رفتم تو تخت که یه مث کسایی که انگار برق گرفتنشون بلند شد دید...
ویو راوی
تو بغل بیمارش رو تخت لخت خوابیده سردرگم بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده بود بغض کرده بود فکرش رفت نکنه دیشب اینکار رو کرده (از دیشب چیزی یادش نمیاد) یه دفعه صحنه های کیسش با کوک از جلو چشماش رد شدش خیلی تلاش کرد
گریه نکنه ولی نمیشد اشکش هاش گوله گوله می ریختن
ویو کوک
با صدای گریه چشمام رو آروم باز کردم دیدم پرستارم تهیونگ برهنه بغلم تو تخت داره گوله گوله اشک می ریزه
کوک: چرا داری گریه میکنی(خوابالو)
تهیونگ:چرا....هق....بغلت...هق...لخت خوابیدم(گریه)
کوک:(از دیشب چیزی یادش نیست یا خدا چیکار کنم الان)) ......
تهیونگ:هق..چرا..جواب...هق..نمیدی
کوک:(گیج شده بودم دروغ بگم یا راستش شو وایی نمیدونم ولی بهتره راستش رو نگم
بیام بگم آره دیشب دوتایی تحریک شده بودیم بعد مجبور شدیم رابطه داشته باشیم اونم چی با یه پسررر))) اینا تو ذهنش داره میگه
کوک:...دیشب..یادته شیر موز خوردی
تهیونگ : آر...ه هقق
کوک:گرمت شده بود لباست رو درآوردی بعد خسته هم بودی اینجا خوابت برد
تهیونگ:چرا...هق تو بغل تو بودم؟؟(گریه )
کوک:......
ادامه دارد....
حمایت🥺
ویو تهیونگ
اههه کدوم کصخلی پرده رو زده اینور اههه چشممکور شد بلند شدم پرده رو کشیدم دوباره رفتم تو تخت که یه مث کسایی که انگار برق گرفتنشون بلند شد دید...
ویو راوی
تو بغل بیمارش رو تخت لخت خوابیده سردرگم بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده بود بغض کرده بود فکرش رفت نکنه دیشب اینکار رو کرده (از دیشب چیزی یادش نمیاد) یه دفعه صحنه های کیسش با کوک از جلو چشماش رد شدش خیلی تلاش کرد
گریه نکنه ولی نمیشد اشکش هاش گوله گوله می ریختن
ویو کوک
با صدای گریه چشمام رو آروم باز کردم دیدم پرستارم تهیونگ برهنه بغلم تو تخت داره گوله گوله اشک می ریزه
کوک: چرا داری گریه میکنی(خوابالو)
تهیونگ:چرا....هق....بغلت...هق...لخت خوابیدم(گریه)
کوک:(از دیشب چیزی یادش نیست یا خدا چیکار کنم الان)) ......
تهیونگ:هق..چرا..جواب...هق..نمیدی
کوک:(گیج شده بودم دروغ بگم یا راستش شو وایی نمیدونم ولی بهتره راستش رو نگم
بیام بگم آره دیشب دوتایی تحریک شده بودیم بعد مجبور شدیم رابطه داشته باشیم اونم چی با یه پسررر))) اینا تو ذهنش داره میگه
کوک:...دیشب..یادته شیر موز خوردی
تهیونگ : آر...ه هقق
کوک:گرمت شده بود لباست رو درآوردی بعد خسته هم بودی اینجا خوابت برد
تهیونگ:چرا...هق تو بغل تو بودم؟؟(گریه )
کوک:......
ادامه دارد....
حمایت🥺
۷.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.