part⁷
part⁷
ویو کوک
داشتم از پنجره به ماه نگاه میکردم همزمان به اون حرکته پسره (تهیونگ) فکر میکردم که صدای در آمد
کوک:...
تهیونگ:سلام...حالت خوبه....
کوک:آ...ره
تهیونگ:خوبه....وقت داروهاست
در شربت رو باز کرد ریخت توی قاشق
تهیونگ:دهنت .....
ویو راوی
کوک دهنش رو باز کرد که مبادا بازم اون حرکت رو انجام بده میترسید از اون حرکت ولی از انور خوشش میومد
تهیونگ:خوب....اگه کاری داشتی این....دکمه رو بزن....اوکی من میرم
کوک:میشه نری...یه زره بمونی.
تهیونگ :اوکی
ویو کوک
چرا گفتم بمونه بزار باهام وای خدا الان چیکار کنم
کوک:میتونم....یه سوال بپرسم
تهیونگ:اممم...آره.. حتما
کوک:چند سالته
تهیونگ:۲۵سالمه....توچی
کوک:۲۷
تهیونگ:اووو
صدا در آمد
نگهبان :ببخشید یه نفر براتون شیر موز فرستاده
کوک:بیار تو
نکهبان:خدانگهدار
کوک:بیا تو هم بخور..
تهیونگ:اوکی
ویو راوی
هیچ کدوم خبر نداشتن که کی اون رو فرستاده چی تو اون شیر موز هست هیشکی
بعدی از اینکه شیر موزشون تموم شد
تهیونگ:اتاق...چقدر...(نفس زدن)...گرمه
کوک:آره...
ویو........
ادامه دارد.....
حمایت🥺
ویو کوک
داشتم از پنجره به ماه نگاه میکردم همزمان به اون حرکته پسره (تهیونگ) فکر میکردم که صدای در آمد
کوک:...
تهیونگ:سلام...حالت خوبه....
کوک:آ...ره
تهیونگ:خوبه....وقت داروهاست
در شربت رو باز کرد ریخت توی قاشق
تهیونگ:دهنت .....
ویو راوی
کوک دهنش رو باز کرد که مبادا بازم اون حرکت رو انجام بده میترسید از اون حرکت ولی از انور خوشش میومد
تهیونگ:خوب....اگه کاری داشتی این....دکمه رو بزن....اوکی من میرم
کوک:میشه نری...یه زره بمونی.
تهیونگ :اوکی
ویو کوک
چرا گفتم بمونه بزار باهام وای خدا الان چیکار کنم
کوک:میتونم....یه سوال بپرسم
تهیونگ:اممم...آره.. حتما
کوک:چند سالته
تهیونگ:۲۵سالمه....توچی
کوک:۲۷
تهیونگ:اووو
صدا در آمد
نگهبان :ببخشید یه نفر براتون شیر موز فرستاده
کوک:بیار تو
نکهبان:خدانگهدار
کوک:بیا تو هم بخور..
تهیونگ:اوکی
ویو راوی
هیچ کدوم خبر نداشتن که کی اون رو فرستاده چی تو اون شیر موز هست هیشکی
بعدی از اینکه شیر موزشون تموم شد
تهیونگ:اتاق...چقدر...(نفس زدن)...گرمه
کوک:آره...
ویو........
ادامه دارد.....
حمایت🥺
۸.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.