اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۵۸
(ویو نابی)
جونگ کوک: دختر عموم همچنین نامزدم هستن
دختره به خودش عشوه ای اومد خودش بیشتر به جونگ کوک چسبید
چرا حس می کنم قلبم تیکه تیکه شد ....
هیونگ سو: اوه خوشبختم......
نابی: خسته شدم.....قرارمون یادت نرفته
هیونگ سو: باشه بابا.... خب ما بریم دیگه خدانگهدار
جونگ کوک سرد بی تفاوت بهم نگاه می کرد
جونگ کوک: خدانگهدار
زدم به شونه های هیونگ سو
نابی: زحمت بکش بغلم کن خسته شدم خودت گفتی
اومد بغلم کرد همون طور که بغلش بودم به سمت بیرون رفتیم سوار ماشین کردم
پاهام واقعا توان وایسادن نداشت کفشام در آوردم پاهام قرمز شده بود
نابی: پاهام بدجور درد می کنه
هیونگ سو: بریم خونه پماد بزن
نابی: اوک...... فقط سریع
چشمام بستم و به فکر فرو رفتم....من دوسش داشتم قلبم ایندفعه تو تیکه تیکه
کردی.....چرا وقتی نامزد داشتی با احساساتم بازی کردی ..... الان این حس لعنتی رو
چیکار کنم قطره اشکی از گوشه چشمم اومد پایین متوجه شدم سریع جلوی گریه ام
گرفتم
کم کم رسیدیم از ماشین پیاده شدیم هیونگ سو به سمت اتاقش رفت
منم رفتم اتاقم لباسام عوض کردم کفش راحتی پوشیدم گوشیم برداشتم
به سمت اتاق کار داخل حیات رفتم درگیر طراحی شدم اشک باعث شده بود
چشمام تار بشه ولی به کارم ادامه دادم نمی دونم چقدر گذشت آفتاب طلوع کرد
نگاهی به دستام کردم که داغون بود قلمو داشتم می زاشتم روی میز که کاردک
مجستمه سازی دستم عمیقی برید دستمال دور دستم پیچوندم گوشیم برداشتم
ساعت ۸ بود امروز آخر هفته است حتماً هیونگ سو خونه است به سمت خونه
رفتم که با کسی که رو به رو شدم.......................

لباس نابی داخل بار گذاشتم
پارت ۵۸
(ویو نابی)
جونگ کوک: دختر عموم همچنین نامزدم هستن
دختره به خودش عشوه ای اومد خودش بیشتر به جونگ کوک چسبید
چرا حس می کنم قلبم تیکه تیکه شد ....
هیونگ سو: اوه خوشبختم......
نابی: خسته شدم.....قرارمون یادت نرفته
هیونگ سو: باشه بابا.... خب ما بریم دیگه خدانگهدار
جونگ کوک سرد بی تفاوت بهم نگاه می کرد
جونگ کوک: خدانگهدار
زدم به شونه های هیونگ سو
نابی: زحمت بکش بغلم کن خسته شدم خودت گفتی
اومد بغلم کرد همون طور که بغلش بودم به سمت بیرون رفتیم سوار ماشین کردم
پاهام واقعا توان وایسادن نداشت کفشام در آوردم پاهام قرمز شده بود
نابی: پاهام بدجور درد می کنه
هیونگ سو: بریم خونه پماد بزن
نابی: اوک...... فقط سریع
چشمام بستم و به فکر فرو رفتم....من دوسش داشتم قلبم ایندفعه تو تیکه تیکه
کردی.....چرا وقتی نامزد داشتی با احساساتم بازی کردی ..... الان این حس لعنتی رو
چیکار کنم قطره اشکی از گوشه چشمم اومد پایین متوجه شدم سریع جلوی گریه ام
گرفتم
کم کم رسیدیم از ماشین پیاده شدیم هیونگ سو به سمت اتاقش رفت
منم رفتم اتاقم لباسام عوض کردم کفش راحتی پوشیدم گوشیم برداشتم
به سمت اتاق کار داخل حیات رفتم درگیر طراحی شدم اشک باعث شده بود
چشمام تار بشه ولی به کارم ادامه دادم نمی دونم چقدر گذشت آفتاب طلوع کرد
نگاهی به دستام کردم که داغون بود قلمو داشتم می زاشتم روی میز که کاردک
مجستمه سازی دستم عمیقی برید دستمال دور دستم پیچوندم گوشیم برداشتم
ساعت ۸ بود امروز آخر هفته است حتماً هیونگ سو خونه است به سمت خونه
رفتم که با کسی که رو به رو شدم.......................

لباس نابی داخل بار گذاشتم
- ۹.۷k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط