بدرقه

#بدرقه
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
✍ دست کرد توی جیبش و چیزی به فقیری که گوشه ی سرسرا نشسته بود، داد. سر پا نشست. بندهای پوتینش را محکم کرد و گره زد. ساکش را برداشت؛ مثل روزی که می خواست برود حج.
از زیر قرآن رد شد، بوسیدش و بر پیشانیش گذاشت. بین دست های مادر جا گرفت و خداحافظی کرد.
آقا جون چشم به چشم ابراهیم شد؛ همان چشم ها که از روز اول، هر روز صبح آقا جون را می کشید کنار گهواره. انگار مثل سوره ی قدر براش آمد داشته باشد. هم دیگر را بوسیدند و ابراهیم رفت طرف ماشین.
مادر آب پاشید پشت پای او. ابراهیم برگشت. دستش را بالا آورد و دوباره خداحافظی کرد. رو که برگرداند، دل مادر ریخت و آیه الکرسی را که براش خوانده بود، به طرفش فوت کرد.
دیدگاه ها (۲)

.

براش آب می آورد ...روزی هم که رفته بودیم گلزار که می خواستن ...

امام حسن عسکری(علیه السلام) می فرمایند: درغیبت فرزندم مهدی (...

( گناهکار ) ۱۴۵ part ساعت ها و روزها گذشت جیمین خوشحال تر از...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_293و بعد دوباره سرشو ع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط