با تو گفتم حذر از عشق ندانم

با تو گفتم حَذَر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم...
دیدگاه ها (۲۴۶)

کوله باری اینجاستمملؤ از خاطره ها... خاطراتِ من و تومنِ محزو...

مینویسم از دوستمینویسم همه ی پاک شدن ها از اوستمینویسم از آب...

دلم گرفته از این آسمان تار غریباز این هوای مه آلودِ بی قرار ...

هوای شهر آلوده،به جنگل می گشایم پراز این سیمان بد هیکلاز این...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط