پارت 61
#پارت_61
( دو روز بعد )
اماده شدم برم شرکت یه سری کارا باید انجام بدم ....
ارشام برای یه قرار داد چن از سهر رفته بود بیرون ....
راه افتادم سمت شرکت ، که یه پیام واسه گوشیم اومد ....
+ سلام عشقم ، برای کار مجبور شدم خط جدید بگیرم
+ حالت چطوره
- سلام عزیزم خوبم تو خوبی
+ باید یه کاری کنی زندگیم
- چی کار
+ بیا به این ادرسی که میگم ، بدجور گیر کردم
- چیشده
+ نپرس فقط بیا
راهمو سمت ادرسی که گفته بود تغییر دادم ... به منشی شرکتم زنگ زدم گفتم انروز نمیتونم بیام ...
رسیدم به ادرسی که گفته بود ... یه کارخونه بود ... خیلی بزرگ و خوشگلم بود...
بهش پیام دادم که رسیدم گفت بیا طبقه دوم ...
رفتم ... درو اتاقو که بار کردم .. کسیو ندیدم ...
منتظر روی مبلی که گوشه اتاق بود نشستم ...
یه یهو دستایی روی چشام قرار گرف....
دستمو گذاستم رو دستش ... اما دست ارشام نبود ...
سریع سرمو بر گردوندم ... دیدمش . اون بود .... نفس کشیدن برام سخت شده بود ....
+ دلت برام تنگ شده بود مگه نه ...
( دو روز بعد )
اماده شدم برم شرکت یه سری کارا باید انجام بدم ....
ارشام برای یه قرار داد چن از سهر رفته بود بیرون ....
راه افتادم سمت شرکت ، که یه پیام واسه گوشیم اومد ....
+ سلام عشقم ، برای کار مجبور شدم خط جدید بگیرم
+ حالت چطوره
- سلام عزیزم خوبم تو خوبی
+ باید یه کاری کنی زندگیم
- چی کار
+ بیا به این ادرسی که میگم ، بدجور گیر کردم
- چیشده
+ نپرس فقط بیا
راهمو سمت ادرسی که گفته بود تغییر دادم ... به منشی شرکتم زنگ زدم گفتم انروز نمیتونم بیام ...
رسیدم به ادرسی که گفته بود ... یه کارخونه بود ... خیلی بزرگ و خوشگلم بود...
بهش پیام دادم که رسیدم گفت بیا طبقه دوم ...
رفتم ... درو اتاقو که بار کردم .. کسیو ندیدم ...
منتظر روی مبلی که گوشه اتاق بود نشستم ...
یه یهو دستایی روی چشام قرار گرف....
دستمو گذاستم رو دستش ... اما دست ارشام نبود ...
سریع سرمو بر گردوندم ... دیدمش . اون بود .... نفس کشیدن برام سخت شده بود ....
+ دلت برام تنگ شده بود مگه نه ...
۳.۴k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.